در قسمت قبلی گفتیم که با دو ماشین به مقصد منزل حسن آقا در شهر کوچک کمنتیز راهی شرق آلمان شدیم. حال ادامه داستان.
پس از طی حدود ۸ ساعت در راه، بالاخره به شهر کمنیتز آلمان رسیدیم. هنوز هوا روشن بود و چند ساعتی تا غروب کامل خورشید زمان باقی بود. حدود منزل حسن آقا را به کمک رهیاب پیدا کردیم و بالاخره با تماس با خود حسن آقا به خانه ایشان رسیدیم. خانه حسن آقا در منطقه حومه شهر کمنیتز بود و در اطراف آن تقریباً بیشه و جنگل بود. حسن آقا با خوشرویی و مهماننوازی خاص خود به استقبال ما آمد و پس از خوشوبش ما را به داخل خانه دعوت کرد. وقتی وارد خانه شدیم چند لحظهای محو تماشای خانه زیبای حسن آقا شدیم. خانهای بسیار بزرگ و شیک با فضا و اتاقهای بسیار زیاد و امکانات مجلل که نسبت به خانههای عموماً کوچک اروپا به یک قصر شبیه بود! در پشت خانه حسن آقا حیاط وسیع و سرسبزی قرار داشت که بسیار زیبا و دلباز بود. چنین خانههایی در اروپا هزینههای زیادی هم دارند، ازجمله مالیاتهای سنگینی که برای این خانههای بزرگ وجود دارد، اما حسن آقا به دلیل شخصیت خاص و مهماندوستی زیادش این خانه بزرگ را خریده است تا بتواند از میهمانانش بهخوبی پذیرایی کند.
حسن آقا به شغل خریدوفروش خودروهای دستدوم اشتغال دارد و با توجه به روابط قوی خود، توانسته است به سرعت در این کار پیشرفت کند و درآمد خوبی برای خود داشته باشد. بیشتر کار او بر این طریق است که خودروها را بهصورت دستههای چند ده تایی از کمپانی میخرد و به کشورهای در حال توسعه اروپای شرقی میفروشد. همانطور که میدانید، اکثر کمپانیهای بزرگ در کشورهای پیشرفته طرحهایی دارند که خودروهای دستدوم را از مشتریان میگیرند و به آنها خودروهای نو تحویل میدهند. این خودروهای دستدوم بهصورت دستههای چند ده تایی دستهبندی شده و دستهها به مزایده گذاشته میشوند. افرادی مثل حسن آقا این دستهها را خریداری میکنند و به کشورهای دیگر صادر میکنند.
برای صرف شام به حیاط رفتیم، جایی که حسن آقا در حال پخت چند نوع کباب بر روی یک باربکیوی بزرگ بود و همزمان همسرش نیز مشغول تهیه خورشت و برنج در آشپزخانه بود. غذاهایی که بهراحتی کفاف بیش از ۲۰ نفر را میدادند، در حالی که تنها میهمانان خانه ما ۷ نفر بودیم!
برند اوپل یکی از زیرمجموعههای کمپانی آمریکایی جنرالموتورز است و بهگونهای نماینده آمریکاییها در قاره سبز محسوب میشود. همانطور که قبلاً بارها گفتهایم، در اروپا مردم بیشتر از همه به برندهای اروپایی اعتماد دارند و بهندرت سراغ خودروهایی از برندهای غیر اروپایی میروند. به طور ویژه، محصولات کمپانی جنرالموتورز (به غیر از برندهای اوپل و واکسهال) هیچ گونه موفقیتی را در اروپا کسب نکردهاند و فروش بسیاری از مدلهای شورولت در اروپا بسیار ناامیدکننده بوده است. شرایط اروپا برای خودروسازان آمریکایی بهقدری بد است که کلاً آمریکاییها ترجیح دادهاند برندهای لوکس خود، یعنی کادیلاک و لینکلن، را اصلاً به اروپا نفرستند چراکه قطعاً این برندها در اروپا هیچ شانسی در برابر غولهای لوکس ساز اروپایی نخواهد داشت.
اما در این میان اوپل تنها زیرمجموعه جنرالموتورز است که در اروپا خوب میفروشد. دلیل آن این است که تمامی مراحل طراحی و مهندسی محصولات اوپل در آلمان انجام میشود و آمریکاییها دخالت چندانی در طراحی این محصولات ندارند. در نتیجه روح آلمانی بر این خودروها حاکم است و اوپل همیشه یک برند آلمانی هست، بوده و خواهد بود. موفقیتهای محصولات اوپل باعث شده است که جنرالموتورز تصمیم بگیرد که محصولات این برند را در سایر بازارها تحت برندهای متفاوتی عرضه کند. بهعنوان مثال محصولات اوپل در انگلستان تحت برند واکسهال و برخی از آنها در آمریکا و چین تحت برند بیوک به فروش میرسند. بهعنوان مثال بیوک رگال در اصل همان اوپل اینزیگنیا، بیوک انکور همان اوپل موکا، بیوک کاسکادا همان اوپل کاسکادا و بیوک ورانو همان اوپل آسترا هستند و برخی از پیشرانهها و پلتفرمهای جنرالموتورز توسط گروه مهندسی اوپل طراحی و ساخته میشوند.
در اروپا اوپل یکی از برندهایی است که زیاد در خیابان دیده میشود و خودروهای آن در اروپا مورد توجه مردم هستند. در واقع اوپل (و واکسهال) تنها برندی است که تاکنون توانسته نام جنرالموتورز را بهعنوان یک رقیب برای خودروسازان بزرگ اروپایی مطرح کند. اوپل مورد نظر ما که آن شب سوار آن شدیم بسیار خودروی قابلی بود و یک گزینه اقتصادی اما بسیار زیبا و جوانپسند بود. اگر وضع کشور ما اندکی بهتر بود، جوانان ما نیز میتوانستند همانند جوانان اروپایی یکی از این خودروهای شهری زیبا و با کیفیت را بهراحتی خریداری کنند و از آن لذت ببرند. اما حیف که حتی خودرویی مانند پراید هم برای بعضی از جوانان کشور ما آرزویی بیش نیست. بگذریم…
پس از گردش شبانهای که با این دوستان داشتیم، به خانه بازگشتیم. جالب اینجا بود که با وجود اینکه فردا هم یک روز تعطیل بود، اما در خیابانها حتی پرنده هم پر نمیزد! واقعاً دریغ از حتی یک ماشین در خیابانهای شهر! یکی از جنبههای بد اروپا خصوصاً در شهرهای کوچکترش همین موضوع است که پس از غروب آفتاب به شدت شهر خلوت میشود و هیچ اثری از موجودات زنده در سطح شهر و خیابانها دیده نمیشود. همانطور که در قسمتهای قبلی نیز توضیح داده شد، جماعت اروپایی برخلاف ما زیاد علاقهای به خیابانگردی در نیمههای شب و حضور در اماکن باز ندارد و در این ساعت شب اکثر افراد در خانهها هستند و بقیه هم در کافهها، بارها و … جمع میشوند و نمیتوان در فضایی مانند خیابان یا پارک افراد زیادی را مشاهده کرد.
پس از این روز خستهکننده، یک استراحت جانانه بسیار لازم بود. پس خیلی سریع به خواب رفتیم و ساعتها خوابیدیم. بهگونهای که وقتی که بیدار شدیم ساعت نزدیک به ۱۲ ظهر بود! پس از شستن دست و صورت متوجه همسر حسن آقا شدیم که با حرارت مشغول آراستن میزی گسترده بود. میزی که به قول معروف از شیر مرغ تا جان آدمیزاد در آن موجود بود! آنقدر غذاهای مختلف و نوشیدنیهای متنوع سر این میز صبحانه موجود بود که حتی اگر فقط یک تکه کوچک از هر کدام را برمیداشتیم، باز هم نمیتوانستیم همه آنها را امتحان کنیم. تا زمانی که میز صبحانه چیده شد و ما به دور میز جمع شدیم تقریباً ساعت به یک بعدازظهر رسیده بود و ما تازه مشغول صرف صبحانه شده بودیم!
در حین صبحانه حسن آقا به شدت اصرار میکرد که ما را به پراگ، پایتخت جمهوری چک، ببرد. اما مرتضی اصلاً کوتاه نمیآمد و میگفت که باید فردا حتماً سر کار برود و باید هر طور که شده امشب برگردیم. جالب اینجا بود که حسن آقا بهگونهای از پایتخت یک کشور دیگر حرف میزد که انگار یکی از نقاط دیدنی شهر خودشان است! این یکی از موهبتهای اروپای بدون مرز است. جایی که میتوان آخر هفته برای اسکی به سوئیس رفت، یا برای استفاده از آبهای گرم ساحلی به کرانههای مدیترانه رفت، یا ساعاتی را در کازینوهای لوکزامبورگ و هتلهای گرانقیمت موناکو گذراند و یا برای تفریحات نهچندان سالم (!) به آمستردام رفت. همه اینها بدون نیاز به هیچ گونه ویزا یا پاسپورتی صورت میگیرد و نیاز به کسب اجازه از هیچ جایی نیست. کشورهای عضو اتحادیه اروپا کاملاً مثل یک کشور رفتار میکنند و در داخل خود هیچ گونه مرزی ندارند. در همین راستا حسن آقا به ما اصرار میکرد که اگر میتوانیم چند روز بمانیم تا با هم با ماشین به ایتالیا و ونیز برویم، اما این اصلاً برای ما مقدور نبود.
متفقین علت این عملیات را موقعیت استراتژیک شهر درسدن و کارخانههای اساسی و خط آهن مهمی که از این شهر میگذرد عنوان کردهاند. اما جالب اینجاست که این خط آهن که از اهداف اصلی متفقین در این حمله بود، پس از این عملیات بدون مشکل به کار خود ادامه داد و در عوض تعداد زیادی مردم بیگناه و بسیاری از گنجینههای معماری و هنری در این حمله از بین رفتند. در سال ۲۰۰۶ فیلمی به نام درسدن ساخته شد که ماجرای این عملیات را روایت میکند.
پس از رسیدن به درسدن خودروهایمان را در نزدیکی مرکز شهر در یک پارکینگ طبقاتی پارک کردیم و پیاده عازم مرکز شهر شدیم. نکته جالبی که در مورد پارکینگها و بهطورکلی سایر فضاهای خدماتی عمومی اروپا به چشم میخورد این بود که در این مناطق سعی شده است که تا حد امکان با کمک گرفتن از تکنولوژی، استفاده از نیروی انسانی را حداقل کنند. در همین راستا در پارکینگها نه کسی وجود داشت که قبض پارکینگ بدهد و نه کسی بود که پول دریافت کند. بلکه در هنگام ورود به پارکینگ دستگاهی وجود داشت که بهصورت خودکار به راننده قبض میداد و هنگام ترک پارکینگ باید در دستگاهی دیگر این قبض را قرار میدادیم و بهای پارکینگ را پرداخت میکردیم. سپس رسید دستگاه دوم را در خروجی پارکینگ به دستگاه دیگری وارد میکردیم تا راهبند را بالا ببرد و اجازه خروج از پارکینگ را بدهد. به همین راحتی در پارکینگها با نصب چند دستگاه کاری کردهاند که دیگر نیازی به حضور فیزیکی افراد و پرداخت حقوق و مزایا و بیمه نداشته باشند. این سیستمهای مکانیزه در مکانهای دیگری مانند مترو هم به چشم میخورد.
موقعی که ما به درسدن رسیدیم، تقریباً ساعت ۳ بعدازظهر بود و هوا هم در آن روزها بسیار گرم شده بود. برای ما که همیشه از آفتاب و گرما فراری هستیم، آفتاب شدید و هوای حدود ۳۵ درجه به سختی قابل تحمل بود. اما برای آلمانیهایی که در اکثر روزهای سال نمیتوانند خورشید را ببینند، این روز آفتابی نعمتی بود تا از خانههایشان خارج شوند و از آفتاب لذت ببرند. خصوصاً که برای جذب حداکثر اشعه خورشید، بهگونهای لباس پوشیده بودند که حداکثر ممکن سطح پوستشان در معرض آفتاب قرار گرفته بود!
پس از گردشی حدوداً ۲ ساعته در خیابانهای زیبای مرکز شهر درسدن، کمکم وقت جدا شدن رسیده بود. حسن آقا که از ماندن ما ناامید شده بود، گفت که حداقل برای نهار به یک رستوران ایتالیایی برویم. ما که از صبحانه دیرهنگام و مفصلی که خورده بودیم هنوز سیر بودیم، چندان میلی به غذا نداشتیم. اما نمیتوانستیم در برابر تعارفات حسن آقا مقاومت کنیم. پس به یک رستوران ایتالیایی رفتیم و غذا را صرف کردیم. از نکات خوب این رستوران این بود که سرویس بهداشتی رایگان هم داشت (برخی از رستورانها خصوصاً شعبات رستورانهای ارزان قیمتی مثل مک دونالدز و KFC در نواحی شلوغ ممکن است برای سرویس بهداشتی مبلغی بگیرند). بالاخره عازم سفر شدیم و برخلاف میل باطنی از حسن آقا خداحافظی کردیم.
پس از جدایی، سوار خودروها شدیم و رهیاب را بر روی منزل مرتضی در هلند تنظیم کردیم و شروع به حرکت کردیم. هنوز چند کیلومتری از درسدن دور نشده بودیم که متوجه یک راهبندان در مقابلمان شدیم. پس سرعت را کم کرده و همانند همه خودروهای دیگر در خط خودمان ایستادیم. نظم اروپاییها و خصوصاً آلمانیها در چنین مواقعی مثالزدنی است. همه خودروها در خط خودشان حرکت میکنند و هیچ خودرویی بر روی خط نمیرود. همه خودروها در صف توقف میکنند و هیچ خودرویی خط خود را عوض نمیکند. همچنین خط اضطرار همیشه خالی است و تحت هیچ شرایطی هیچ خودرویی وارد آن نمیشود. در حالی که در کشور ما اصلاً به خط اضطرار اهمیتی داده نمیشود و همه فکر میکنند که چون این خط هم بخشی از جاده است، میتوان در آن تردد کرد. در حالی که این خط مخصوص نیروهای امدادی و پلیس و خودروهای دارای مشکل است و سایر خودروها حق تردد در آن را ندارند.
کمی جلوتر مشخص شد که یک خودرو از جاده خارج شده و بر روی تپه کنار جاده رفته است. خوشبختانه تلفاتی وجود نداشت. پلیس هم به موقع خود را به صحنه رسانده بود و هیچ کسی هم توقف بیجا نکرده و کسی هم مشغول فیلمبرداری با تلفن همراه نشده بود! نکته جالب این بود که راننده و سرنشینان خودروی سانحه دیده در کنار جاده با جلیقههای نارنجی رنگی ایستاده بودند. این یکی از قوانین رانندگی در اروپا است که هر خودرویی باید به تعداد سرنشینانش جلیقه نارنجی یا زرد در خودرو داشته باشد و در صورتی که برای خودرو مشکلی پیش بیاید، راننده موظف است که خودرو را در کنار جاده یا بزرگراه پارک کرده و همه سرنشینان باید این جلیقهها را به تن کنند و در پشت گارد ریل بایستند. توجه کنید که این امری دلبخواه نیست، بلکه این قانون است که در هنگامی که خودرو بالاجبار در کنار جاده توقف میکنند، همه سرنشینان باید پیاده شوند و در حالی که این جلیقهها را به تن کردهاند، در پشت گارد ریل بایستند تا خطری از جانب خودروهای عبوری آنها را تهدید نکند. از این گذشته، آن روز جزو دفعات معدودی بود که موفق شدیم در اروپا یک پلیس ببینیم! در واقع همانطور که قبلاً هم گفته بودم، حضور پلیس در خیابانهای اروپا بسیار نامحسوس است و به سختی میتوان یک ماشین پلیس را پیدا کرد. نه در جادهها خودروی گشت پلیس را میتوان یافت، و نه پلیسی در پشت دوربین کنترل سرعت در بزرگراهها ایستاده است. اما پلیس بهصورت نامحسوس همه جا حضور دارد و در صورتی که خلافی صورت بگیرد یا اتفاقی بیفتد، بلافاصله پلیس در محل حاضر میشود و به اوضاع رسیدگی میکند.
بالاخره ترافیک به پایان رسید و مجدداً پا را بر پدال گاز فشار دادم و یک بار دیگر شتاب دلنشین آئودی را تجربه کردم. این شتابگیری آئودی بسیار دلچسب بود و این حس را به راننده میداد که هرچقدر که بخواهد میتواند با این خودرو شتاب بگیرد و هیچگونه حس محدودیت و ضعفی را به راننده نمیداد. برای چنین خودرویی وجود محدودیت سرعت یک نوع توهین است و به همین دلیل آلمانی هرگز نمیتوانند خود را متقاعد کنند که استعدادهای خودروهای بینظیرشان را با ایجاد محدودیت سرعت در جادهها تلف کنند و به جای ایجاد محدودیت سرعت، آلمانیها ترجیح دادهاند که بر روی آموزش رانندگی و فرهنگسازی تمرکز کنند و در نتیجه آن میزان تلفات تصادفات در اتوبانهای بدون محدودیت آلمان بسیار کمتر از سایر کشورهاست.
در همین جادههای بدون محدودیت سرعت، میتوان موارد زیادی را مشاهده کرد که وقتی با سرعتهای بالا (مثلاً ۱۸۰ کیلومتر بر ساعت) رانندگی میکنید، یک خودرو یا موتورسیکلت با غرشی بلند و سرعتی عجیب از کنار شما عبور میکند. چیزی که به رانندگان این اعتمادبهنفس را میدهد که با چنین سرعتهایی رانندگی کنند در ابتدا اطمینان از استاندارد بودن جاده و مهندسی دقیق آن است. در کنار آن چیزی که به نظر من اهمیت بیشتری دارد این است که حرکات همه رانندگان در جاده از اصولی منطقی پیروی میکند و هرگز پیش نمیآید که تغییر خط ناگهانی یا حرکات عجیب و غیرقابل پیشبینی از سوی سایر رانندگان دیده شود. بنابراین رانندهای که در حال حرکت سریع در خط سرعت است، این اطمینان را دارد که سایر خودروها وارد مسیر او نخواهند شد و اگر خودرویی احیاناً بخواهد وارد این خط شود، حتماً راهنما زده و پس از اطمینان از اینکه خودرویی در این خط حضور ندارد، خط خود را عوض میکند. اما مورد دیگری که به رانندگان اطمینان میدهد، خودروهای سالم و ایمن است که هم نقش مهمی در جلوگیری از وقوع تصادف دارد و هم در صورت بروز تصادف میتواند بهخوبی از سرنشینان محافظت کند.
راه درازی در پیش داشتیم و شب هم در پیش بود. پس کمی سرعت گرفتم و این بار نگرانی چندانی بابت دور شدن از مرتضی نداشتم. به هر حال پیمودن مسیری ۷-۸ ساعته حتی اگر در اتوبانهای آلمان حرکت کنید و سوار بر یک آئودی A6 هم باشید، میتواند بسیار خستهکننده باشد. مخصوصاً اگر همین مسیر را در روز قبل هم پیموده باشید. این جاده هم با وجود این که زیباییهای زیادی داشت اما بسیار پیش میآمد که برای دقایق زیادی دو طرف جاده جنگل باشد و همین دیوار سبز دو طرف جاده کمی باعث سر رفتن حوصله میشد.
ادامه دارد…
مجید
۲۲ مرداد ۱۳۹۵خیلی خوب بود ولی قسمت جالبش برای من تو شهر درسدن بود که شهر رو بازسازی کرده بودن نه مثل اینجا ک بعد سی سال هنوز تو جنوب کشور مثل خرمشهر خرابی هست و این همه آدم تو مناطق جنگ زده به خاطر مین زخمی و کشته میشن.امیدوارم این اوضاع عوض شه و همه جای دنیا مثل اوروپای بدون مرز بشه
Archi KHAN
۲۳ مرداد ۱۳۹۵آره واقعا ، یه جهانه بدون مرز …
راستی علیرضا رحیقی عزیز
این حسن آقا را معرفی کن یه سری بهش بزنیم با این همه وجنات …
علیرضا رحیقی
۲۳ مرداد ۱۳۹۵دوست عزیز حسن آقا فردی بسیار مهمان نواز و خوش مشرب است و در درب خانه ایشان به روی بسیاری از ایرانیانی که در اطراف ایشان زندگی می کنند باز است. در واقع در مناسب های مختلف ایشان پذیرای بسیاری از ایرانیان منطقه خود می شوند. اگر قصد رفتن به آن سمت را داشته باشید، حسن آقا از هیچ گونه پذیرایی دریغ نخواهد کرد. ;-)
uss zumwalt DDG-1000
۲۳ مرداد ۱۳۹۵مرسی علیرضا عزیز
Archi KHAN
۲۳ مرداد ۱۳۹۵خُب دوست عزیز
من برم شهر کوچک کمنتیز بگم منزل حسن آقا کدومه ؟!!
نه آدرسی ، نه فامیلی ، نه …
بله علیرضا جان آخر شهریور دارم میرم آلمان
علیرضا رحیقی
۲۴ مرداد ۱۳۹۵به به. بسیار عالی! امیدوارم که بهتون خوش بگذره. به سلامتی کدوم شهر میخواین برین؟
Archi KHAN
۲۵ مرداد ۱۳۹۵مقصد اصلی شهر نورنبرگ هستش ، چند روزی اونجا هستم و بقیه روزها احتمالا سایر شهرهای آلمان و …
Archi KHAN
۲۶ مرداد ۱۳۹۵عیرضا جان درخواست های مکرر یه دوست را هی رد نکن !!!
… follow
علیرضا رحیقی
۲۶ مرداد ۱۳۹۵ببخشید که به جا نیاوردم. امیدوارم که سفر خیلی خوب و خوشی داشته باشید.
Archi KHAN
۲۶ مرداد ۱۳۹۵ارادت دوست عزیز …
حسين
۲۲ مرداد ۱۳۹۵درود. خیلی لذت میبرم این متنو میخونم. ممنون از آقای رحیقی عزیز که ما رو هم همراه خودشون به سفر بردن.
علیرضا رحیقی
۲۲ مرداد ۱۳۹۵خواهش میکنم آقا حسین. ارادتمندم.
نوید جهرمی
۲۲ مرداد ۱۳۹۵با تشکر از جناب رحیقی بابت این مجموعه زیبای سفرنامه.
سوال داشتم این که تفاوت بین مثلا همین آلمان و هلند زیاد بود؟ این مسأله ی نژاد پرستی و برخوردهایی که میگن هست شما شاهدش نبودید؟
———–
تمیزی مناطقی که عکسش گذاشتین و عمومیت دوچرخه برام خیلی جالب بود.
علیرضا رحیقی
۲۲ مرداد ۱۳۹۵سلام آقا نوید. عرض ارادت.
راستش برای ما که از دور به این کشورها نگاه میکنیم تفاوت ها اونقدر زیاد نیست. مخصوصا توی اتحادیه اروپا که خیلی از قوانین و مقررات یکسان هستن و فرهنگ های نزدیکی به هم دارن. اما به طور کلی هلند یه مقدار مالیات های بیشتری داره و گرونتره. از نظر طبیعی هم هلند بارندگی بیشتری داره و کم ارتفاع تره. در نهایت هم آلمان کشوریه که از نظر علمی و صنعتی پیشرفته تره و بازار کار بهتری داره. ولی در مجموع خیلی به هم شبیهن. زبان های آلمانی و هلندی هم خیلی به هم نزدیکن.
در مورد مسائل نژاد پرستی حداقل من که اصلا چنین چیزی رو ندیدم و اتفاقا توی یکی دو مورد برخوردهای خیلی خوبی رو هم دیدم که در ادامه داستان بهشون اشاره میکنم.
موفق باشید.
نوید جهرمی
۲۳ مرداد ۱۳۹۵سلام. خیلی متشکر از پاسختون.
نقطه ی برجسته این ظرافت و ریزبینی شما در طی سفرنامه نویسی بود. شاید از خودرو نویسی دورمیشد اما بسیار لازم بود. مخصوصا این که با فرهنگ و نکات مثبتشون آشناشدیم و در حد همین چند صفحه در کوتاه ترین جملات آموزش های زیادی داده شد.
موفق باشی عزیز جان
علیرضا رحیقی
۲۳ مرداد ۱۳۹۵سپاسگزارم از محبت شما.
در واقع هدف اصلی نگارش این مطلب، نه بیان خاطرات، بلکه بازگو کردن فرهنگ خودرویی و رانندگی و همه چیزهایی است که احساس می کنم باید از کشورهای پیشرفته یاد بگیریم. اگر کشوری مثل آلمان به قله تکنولوژِی و صنعت جهان رسیده است، این امری نبوده که یک شبه به آنها الهام شده باشد. بلکه آنها با فرهنگ درست و پشتکار ستودنی خود را به اینجا رسانده اند. پس اگر ما هم دوست داریم که به آنها برسیم، باید با فرهنگ آنها آشنا شویم و نکات مثبت آن ها را فرا گیریم.
بسیار خوشحالم که این سلسله مطالب مورد استقبال دوستان قرار گرفته است.
موفق و پیروز باشید.
تمدن عرب
۲۲ مرداد ۱۳۹۵انصافا داستان جالبی بود
احمد باقری
۲۲ مرداد ۱۳۹۵در کل، باحال بود.
Madjid S
۲۲ مرداد ۱۳۹۵خوب بود.
احسان
۲۲ مرداد ۱۳۹۵اروپا چقدر تمیزه اینجا همه ساختمان ها چرکین و دوده زده هستن
علیرضا
۲۲ مرداد ۱۳۹۵هستند در ایران فلاسفه ای که خرید “اپل” رو بدلیل وجود محصولات کره ای که بحق نگین زرین اند فاقد ارزش میدانند!!!آخر کدام انسان عاقلی هیوندای النترا یا سوناتا رو ول میکنه و سراغ اپل که بنا به گفته این دوستان خودروسازی درجه 2 هست میره؟؟؟؟
سولماز
۲۳ مرداد ۱۳۹۵جالب بود ، دستتون درد نکنه.
حسین
۲۳ مرداد ۱۳۹۵دست شما درد نکنه دوست عزیز ، سفرنامه شیرین جذاب و روانی بود . واقعا آدم غبطه میخوره به حال این اروپاییها و افسوس که یک ملت با چنین پشتوانه عظیم هنری و فرهنگی وتاریخی در حال سقوط به قهقراست ، نابودی با سرعت نور …
peyman.german
۲۳ مرداد ۱۳۹۵کار شما بسیار بسیار با ارزشه
خصوصا در زمانه کنونی که رسانه های کشور خودمون فقط بدنبال بد گفتن از اروپا هستند و تصویر واضحی از اروپا در اختیار مردم نیست.
خوشحالم که بی طرف و صادق و موشکافانه از تمام مسائل فرهنگی اقتصادی و … آنجا سخن میگویید.
امیدوارم تعداد قسمت ها بسیار بالا بره
MohammadreZa
۲۳ مرداد ۱۳۹۵بسیار عالی ممنون از مقالتون. کاشکی ما نکات مثبت اروپا رو هم ببینیم . آلمان هیچ کم نداره
Germany
۲۴ مرداد ۱۳۹۵عالی بود دوست عزیز واقعا شما استادی
ما که عاشق آلمان و کلا اروپا بودیم حالا دیگه دیونه شدیم خوشبحال شون از ته دل میگم