افزایش قیمت کوروت C8 جدید در بازار

بعضی وقتها چقدر خوب است که یک گریزی هم به دوران کودکی و قیل و قالش بی اندازیم . همه اش پاکی است و صداقت . خیلی دلم می خواهد که باز به آن دوران و حس و حال برگردم . از دنیای آدم بزرگ ها خسته شده ام. چقدر همه چیز پیش چشم هایمان زیبا و قشنگ بود . دنیا بزرگ و پر از هیجان .شاید یاد آوری خاطرات بچگی و آرزوهاش خالی از لطف نباشد.می دانید که همیشه پسر بچه ها دلشان می خواهد که یا پلیس شوند یا خلبان و نوع بازیهایشان هم در همین حال سپری می شود. تفنگ دوست دارند و ماشین دارند  و  … نوع نگاه من هم خارج از این ها نبود . من عاشق ماشین بودم . این که سوار شوم و رانندگی کنم . یادم است با پسر عمه ام بازی که می کردیم فکرمان این بود که پول هایمان را جمع کنیم و از این ماشین های کوچولو بگیریم و موفق هم میشدیم . خلاصه با هر چی که دم دستمون می آمد برای حرکت ماشینها خیابان درست می کردیم و یا داخل خاک و خل مشغول جاده سازی . بزرگ تر که شدم سوار هر ماشینی که میشدم ( چه ماشین بابا , چه تاکسی یا اقوام ) تمام حواسم به راننده بود . که چه طور کلاچ می گیرد و یا چه موقع دنده راعوض می کند.چشم بر نمیداشتم تا زمانی که به مقصد برسیم . همیشه هم مثل آدمهای پیش نوک می رفتم جلو می نشستم .اگر هم کسی جلو نشسته بود کفرش را در می آوردم . این رفتار من ادامه داشت تا زمانی که من راهنمایی بودم . همسایه ای داشتیم خدا بیامرزدش یک ماشین جیپ مانند داشت که کوچک بود از کمپانی سوزوکی , من همیشه حس می کردم می توانم سوار این شوم و رانندگی کنم . بعد از مدتی ماشینش را عوض کرد و ماشینی خرید که به آن سوزولیت می گفتند . نمی دانم اسم واقعیش چه بود . شکل مکعب مستطیل داشت اکثرا” هم  یشمی رنگ بود که با آن مسافر کشی هم می کردند . (نوع باری آگ هم بود که هنوز هم در خیابان ها هست) .خیلی کوچک بود و سه تا دنده بیشتر نداشت . رویای من شده بود رانندگی با آن .جانم برایتان بگوید من در خیال بچگی این ماشین را خریدیم !!! و دیگه من هر جا که می خواستم برم سوار ماشینم میشدم . حتی مدرسه هم که می رفتم با ماشین می رفتم . جالب اینکه تمام قواعد را هم رعایت می کردم ! می آمدم کلید را می انداختم و در را باز می کردم و سوئیچ می کردم و حرکت می کردم . دنده ها را عوض می کردم و صدای ماشین هم کار دهان مبارک بود !‌ گاهی اوقات هم صدای ماشین جای خودش رت به صدای موسیقی می داد .همیشه هم کنار دیوار خانه پارک می کردم . یادش بخیر ……این خیال با من بود تا سن 17 , 18 سالگی . دائی من یک ژیان داشت که از قضا خراب شده بود و تعمیرش کرده بود که می خواست بیاور ش خانه . چون ماشین اداره هم دستش بود و کسی هم پیدا نکرده بود سراغ من آمد و گفت : می توانی ماشین برانی ؟من هم ازخدا خواسته گفتم : آره !چند باری که سوار ماشینش شده بودم دنده عوض کردن را یاد گرفته بودم . خلاصه با اعتماد به نفسی در حد تیم ملی رفتم و سوارشدم . نگاه ها و کنجکاوی های من کارخودش رو کرده بود .کلاچ را گرفتم و دنده را جا زدم و حرکت کردم ! باورم نمیشد اصلا… واقعا حرکت کردم !!! با ذوق و شوق پشت سر دایی رفتم و حواسش بود که شیطنت نکنم . خلاصه تا دنده 3 را تجربه کردم . شادی زائد الوصفی سراسر وجودم را گرفته بود .اولین تجربه رانندگی با موفقیت بسر شد . البته بابا هم ماشین داشت BMW 518  بود اما اصلا جرات نمی کرد دست من بده . من هم جرات نداشتم به ماشین بابام نزدیک شوم !!! حق هم داشت چون ماشین ارزان قیمتی نبود . ولی بالاخره بعد از مدتی راضی شد و من سوار شدم و جواب اعتمادش را هم گرفت . جالب اینکه همان 18 سالگی و برای بار اول  امتحان راهنمایی و رانندگی قبول شدم و گواهینامه گرفتم .
بعد از چند سال هم اولین ماشین را خریدم . حالا خیلی از آن روزها گذشته و چندین و چند بار ماشین را فروخته ام و یکی دیگر خریده ام و هنوز هم عاشق ماشین و رانندگی هستم . دست فرمان خوبی هم دارم و هر از گاهی شیطنت هم می کنم و امان ازاینکه  یه دختر خانم از من سبقت بگیرد !!!