دوکاتی در رویاهای شبانه

دوستان اینی که میگم کاملا واقعیه:
.
.
دیشب میخواستم برم خونه یکی از اقوام گفتم میانبر بزنم از یه کوچه رد شم کوچه اصلا چراغ نداشت و به زور با نور خانه ها روشن بود….خیلی هم طولانی بود
من یه شلوار سیاه با کفش و تی شرت سیاه داشتم یه ژاکت کلاهدار سیاه هم تنم بود قبلش بارون اومده بود من کلاه ژاکت رو سرم بود بارون که قطع شد کلاهمو دیگه در نیاوردم…از شانس من یه ماشین پلیس اومد تو کوچه بهم مشکوک شده بود بد جور وقتی نزدیک من شد صدام کرد برگشتم اومدم پایین گفتم بله گفتن اینجا خونتونه گفتم نه خونه فامیلمونه گفت کدومه گفتم اینجاها نیست دوره از اینجا گفت آره جون خودت !!! آقا اومدن منو حسابی گشتن حتی تست نمیدونم اعتیاد بود یا مشروب ازم گرفتن منم هرچی قسم و قرآن باور نکردن گوشیمم نبرده بودم یه زنگ بزنم خونه فامیل…شمارشونم حفظ نبودم…..آقا سوار ماشین بردنم کلانتری…..