نوشتهی پیش رو نه به آزمایش یک خودرو میپردازد و نه با اعداد و ارقام سروکار دارد. نکتهی بسیار جالب این است که در این مقاله به عکسالعمل مردم در مواجه با خودروی فوق لوکسی همچون رولزرویس پرداختهشده است. تجربههای بهدستآمده در این مقاله دقیقاً قابل تطبیق با نمونههای کشور خودمان نیز هستند. تقاضا داریم که در این سفر با ما همراه باشید و نظرات خود دربارهی واکنش مردم به خودروهای لوکس را با ما در میان بگذارید.
پول ندارید؟ مشکلی نیست!
یک نفر همهی وسایل و مدارک ما را دزدیده است و ما نه پولی داریم، نه کارت اعتباری، نه گواهینامهی رانندگی و نه هیچ کارت شناسایی دیگر!
دقیقاً هیچی!
حداقل، چیزی که ما به مردم خواهیم گفت این است که خوشبختانه سوار رولزرویس ریث ۳۹۰ هزار دلاری هستیم و با این خودرو از هوستون به آتلانتا سفر خواهیم کرد. از ریث استفاده ابزاری میکنیم (!) و آن را بهعنوان وثیقه برای گرفتن غذا، بنزین و اتاق هتل قرار میدهیم. ما این کار را با این فرض انجام میدهیم که هرکسی با دیدن شکوه و جلال ریث از خود بیخود شده و سؤالات خیلی زیادی نخواهد پرسید. آیا یک خودروی قابلتوجه میتواند بهعنوان یک تهاتر، جایگزین واحد پولی و نوعی از بیت کوین خودرویی عمل کند؟! بههرحال ما شگفتزده شدیم.
ریث کاپوتی دارد که بهاندازهی دلتای می سی سی پی درازا دارد و زیر این کاپوت نیروگاهی ۱۲ سیلندر جا خوش کرده و ۶۲۴ اسب بخار تولید میکند. در سرعتهای قانونی این خودرو به خاطر ذخیرهی انرژی با تنبلی حرکت میکند و به شما یادآوری میکند که چند کیلومتر دیگر میتوانید سوارش باشید. اما ما دربارهی قدرت و سرعت ریث کمی علاقهمند بودیم و خیلی زود سوخت را مصرف کردیم و در ادامه خواهید دید که چگونه به تکدی گری پرداختیم! خب بههرحال از هوستون به راه افتادیم و همانند اربابان باتلاقی بودیم و تلاش میکردیم تا دربارهی همهی راههایی که ممکن است اشتباه باشد فکری نکنیم.
در صندلی سرنشین، کفشهایم را درآورده بودم و پاهایم را روی فرشی از جنس پشم گوساله گذاشته بودم و با لذت به بیرون نگاه میکردم.
در بیرون با اولین طرفدار خود مواجه شدیم. مرد گفت که: “آیا این Ray-Ray است؟ من همهچیز را دربارهی این خودرو خواندهام زیرا ریک راس یکی از اینها را دارد!”
و دریکی از آن لحظههای جالب، کمکخلبان من آقای Jeff Sabatini، ریک راس را در گوشی خود احضار نمود! قبل از اینکه چراغ سبز شود ساباتینی از پنجرهی باز خودرو فریاد زد: “میلیونر!” و دوست جدیدمان انگشت شست خود را به ما نشان داد.
امضای مشخص ریث ۱۳۴۰ لامپ فیبر اپتیکی هستند که به سقف چسبیدهاند و تابشی کمنور دارند و آسمانی شخصی میسازند که بهشدت خاص است. و مرا میگویید، دست خود را دراز کردم تا به آنها دست بزنم و مطمئن شوم که واقعی است و کمی لکهی چربی را بر روی سقف به جا گذاشتم.
در بزرگراه و بیرون Beaumont در تگزاس، تصمیم گرفتیم که اولین حقهی خود را به کار بگیریم. خیره به دوربین نگاه کردیم.
“کمکی از دستم برمیاد؟” صدای زنی از بلندگو بود.
ساباتینی طرح خود را شروع کرد و گفت: “سلام. می خوایم که دوتا قهوه سفارش بدیم اما کمی مشکل داریم چون وسایلمونو امروز دزدیدن و ممنون میشم اگه امکان داشته باشه شمارهحساب شمارو داشته باشم و بعداً پول رو واستون بفرستم. میدونم که قضیه کمی خنده داره اما شاید شما بتونین این قهوه رو برامون تهیه کنین.”
صدا گفت که: “اجازه بدین خیلی سریع از مدیرم بپرسم.”
بعد از گذشت ۲۰ ثانیه شنیدیم که “چطوری کمکتون کنم؟”
با ناباوری به همدیگر نگاه کردیم.”کار می کنه!” نوشیدنی خودمان را با مقدار مناسبی قدردانی اجتماعی-اقتصادی سفارش دادیم. سپس صدا از ما پرسید اگر چیز دیگری نیاز دارید بگویید. خب ما هم مقداری ساندویچ سفارش دادیم. وقتیکه پنجره را باز کردیم نوشیدنی آماده بود اما مدیر با ارائهی غذای مجانی مخالفت کرده بود و صندوقدار هم بسیار عذرخواهی کرد. او گفت: “امیدوارم که روزتون بهتر بشه.”
من هم جواب دادم: “روزمون بهتر هست.”
در جلوی فروشگاه T-Mobile توقف کردیم و از نوشیدنیهایمان لذت بردیم. زن جوانی نزدیک شد و من با اعتمادبهنفس پرسیدم: “چی شده؟”
زن گفت: “من فقط می خوام رولزرویس رو ببینم.”
-“می خوای توش بشینی؟”
-“واقعاً میتونم؟”
-“البته”
او سریع داخل خودرو نشست و گفت: “این فرش Rick Ross خوبیه.”
من هم گفتم: “بله همینطوره.”
دو ساعت بعد به جاده برگشتیم و شروع به درک تأثیرات تصمیم مدیر در رد درخواست سفارشمان کردیم. گرسنگی که فشار آورد تصمیم گرفتیم تا روی هدفمان تمرکز کنیم: کافهی سگ آبی، رستورانی که با هنر جورج رودریگوی افسانهای آراستهشده بود. این رستوران پیشغذاها و سوپهای خوشمزهای را پیشنهاد میکرد و ما در حال برنامهریزی برای استفاده از رولزرویس ریث بودیم تا غذای مجانی به دست آوریم.
در نمای واضحی از جلوی رستوران پارک کردیم. باران میبارید و به ما این فرصت را میداد تا از چترهای مجلل ریث که در چارچوب درها و زیر ستونهای A قرار داشتند استفاده کنیم.
وارد رستوران شدیم و مرد جوانی که آنجا کار میکرد به استقبال ما آمد. به نظر دستیار مدیر بود. برای چیزی که میگفتیم زیاد طرفدار نداشتیم!
او گفت: “بنتلیه قشنگیه!”
-“درواقع رولزرویس هستش”
-او گفت: “چهبهتر! حالا چی میخواین؟”
من شروع کردم: “همه چیزمونو دزد زده و میخوایم که به آتلانتا بریم. بههرحال اینجارو دیدیم و واقعاً هم گشنه ایم. اما همونطور که گفتم واقعاً پولی نداریم.”
مرد ایستاد و نگاه عجیبی به ما انداخت: “اجازه بدین مدیر رو صدا کنم.”
چند دقیقهی بعد Danielle Aguillard ظاهر شد. دیرباور به نظر میرسید.
ساباتینی گفت: “واقعاً امیدواریم که بتونیم نهار بخوریم. وقتی به آتلانتا برسیم سریعاً پولتون رو پرداخت میکنیم.”
مدیر گفت که: “من کارت شناساییتونو می خوام.” ساباتینی بعد از کمی مِنّ و مِن کردن دربارهی کارت ویزیت بهسوی خودرو قدم برداشت.
من گفتم: “میدونم که واستون عجیبه که با رولزرویس خودمون اینجا اومدیم و از شما نهار میخوایم!”
مدیر رستوران با عصبانیت خندید.
ساباتینی با کارت ویزیت برگشت و شمارهی خودش را در پشت کارت نوشت. پشت میز نشستیم و هر آنچه را که میخواستیم سفارش دادیم. درحالیکه منتظر سرو بامیه با میگو و خرچنگ و سس بودیم، از نوشیدنیها لذت میبردیم! خیلی زود نهار را میل کردیم و پس از اتمام ضیافت گدایان محل را ترک نمودیم!
حالا اینجا احتمالاً جایی است که شما تعجب میکنید. اینکه ما چقدر میتوانیم با رولزرویس کلاهبرداری کنیم! فریب دادن مستکننده است. ما درواقع پول و کارتبانکی داشتیم و میتوانستیم هر چه که بخواهیم بخریم. خب ما دوباره به رستوران برگشتیم و حیلهی خودمان را بازگو کردیم.
من گفتم: “ما فقط میخواستیم بدونیم که چقدر می تونیم با رولزرویس خوش بگذرونیم.”
مدیر رستوران جواب داد: “من صرفنظر از این هم به شما غذا میدادم. هیچکسی لایق نیست که گشنه بماند.”
این احساس و عاطفه در آن لحظات بسیار فروتنانه بود. خب پسازاین لحظات و پس از توقف خودرو مردم بهسوی خودرو هجوم آوردند و سؤالهایی از ما میپرسیدند و دستهایشان را تکان میدادند و ویدیوهایی از خودرو ضبط میشد که بهعنوان یک یادگاری باارزش در ذهنها میماند. ما هیچوقت شبیه برخی افراد نالایق رفتار نکردیم. بیشتر شبیه این بود: “تبریک! شما اونو ساختین!”
اگر ما با این خودرو در مناطقی مثل وگاس یا بورلی هیلز رانندگی میکردیم اوضاع متفاوتتر میشد.
وقتیکه روز بعد برای زدن بنزین در آلاباما توقف کردیم، ماریو گیبسون، پسر ۲۱ سالهای که در پنچرگیری کار میکرد به ما دربارهی رپر اهل ممفیس، دلف جوان گفت. کسی که اخیراً در حال استعمال مواد مخدر در خودروی ریث مشکی خود دستگیر شده است! او گفت: “شما می دونین که رپرا چطوری کار میکنن.”
پس از شنیدن سخنان گیبسون،۲۰ دلار برای بنزین زدن از او خواستیم. گیبسون با شرمساری سر تکان داد و پس از چند لحظه محاسبه گفت که میتواند تنها ۱۰ دلار بدهد. و ما مجبور بودیم که اجازه دهیم او چند عکس فوری بگیرد. پسازاینکه با کارت او بنزین زدیم، در محوطهی پارکینگ او را با خودرو گرداندیم زیرا او واقعاً سواری ریث را دوست داشت.
او گفت: “شما تو این ماشین اسلحه میزارین.”
من صادقانه گفتم که: “من از اسلحه میترسم.”
گیبسون گفت: “منم از اسلحه میترسم و مردم هم از شما می ترسن اگه تو ماشین اسلحه داشته باشین.”
درنهایت به حقیقت اعتراف کردیم و به گیبسون گفتیم که چیزی از ما دزدیده نشده است و به خاطر بخشنده بودنش ۲۰ دلار به او تعارف کردیم. او به ما گفت: “من به صندوقدار گفتم که اونا رولزرویس دارن اما لنگ ۵ دلارن؟! این مزخرفه اما من به شما کمک کردم چون قلب مهربونی دارم.”
تهیهی قهوه و سوپ و چند گالن سوخت همه مقدمهای بود بر آنچه رخداد اصلی سفر ماست: درخواست اتاق هتل در نیواورلئانز.
با همراهی مأمور هتل به داخل رفتیم اما وضعیت امنیتی بود و مأموران با هدست حرف میزدند. فهمیدیم که چند خیابان آنطرفتر پلیس صحنهی یک جنایت را محاصره کرده است. زمان مناسبی برای شوخی نیست!
ساباتینی گفت: “بیا از این جهنم بریم بیرون.”
به خودرو برگشته و دنبال هتل دیگری گشتیم. جایی را پیدا کردیم که صاحب یک رولزرویس باید آنجا بماند. هتل Waldorf Astoria گزینهی خوبی بود. کارتهای شناسایی و بانکی را در داشبورد گذاشتیم. کلمات ما ضمانت ماست و خودروی ما کلمات ما!
هتل با لامپهای سفید کریسمس آراستهشده بود و فانتزی افراد پولدار را تکمیل میکرد. به میز اول نزدیک شدیم.
بهصورت متقاعدکنندهای گفتم: “دزد بهمون زده. همه ی وسایلمون رفته. همه ی کارتهای بانکیمون. اما می تونید ببینید که ما رولزرویس پارک شده در جلوی هتل داریم. وقتیکه کارت بانکیمونو به دست آوردیم زود پولتونو پرداخت میکنیم.”
مدیر هتل آمد و دراینباره چندثانیهای اندیشید.
او گفت: “خب می تونیم خودرو رو بهجای وثیقه نگهداریم.”
با خودم گفتم: “مثلاینکه تو Waldorf Astoria می مونیم.”
نه، شکست خوردیم. بهسوی خودرو عقبنشینی کردیم. با شنیدن آلارم کمبود سوخت، با ساباتینی بحث کردم که به هتل برگردیم و با کلنجار رفتن با مدیر در هتل بمانیم. اما نه، آن عمل خیانت بود. نیواورلئانز هزاران هتل دیگر دارد. یکی از آنها باید به ما اجازه دهد که شب را بهصورت رایگان در آنجا بمانیم زیرا که خودروی لوکسی داریم.
بالاخره جایی را پیدا کردیم. گفتم: “نمای خوبی داره. بریم اونجا.”
Le Pavillon انتخاب ما بود. حضور رولزرویس با پارک شدن در نمای واضح جلو هتل اعلام شد. جلوی ورودی هتل مردی را دیدیم که باعجله آمد و درها را باز کرد. او پرسید: “چگونه میتوانم کمکتان کنم آقایان؟” او ما را به داخل راهنمایی کرد.
همان حرف معمول را گفتیم: “وسایل ما دزدیدهشده. میدونم که مسخره بنظر میاد اما به ماشینمون نگاه کن.”
مدیر گفت: “ماشینو دیدم.”
“اتاقو بهتون می دم اما تا زمان سر درآوردن از این قضیه ماشینو نگه میدارم. حتی اگه دو سه روز طول بکشه.”
ساباتینی گفت: “مشکلی نیست.”
بالاخره به هدفمان رسیدیم، دو تخت در نیواورلئانز بدون هیچ کارتبانکی یا گواهینامه رانندگی. هیچوقت فراموش نمیکنم که واقعاً مجبور شدیم رولزرویس خودمان را با کلید اتاق معاوضه کنیم! در زمان سوارشدن به آسانسور شنیدیم که مدیر هتل به پیشخدمت میگفت که خودرو را بدون دستور او تحویل ندهد.
Le Pavillon هتلی با رنگآمیزیهای غریب و کاغذدیواریهای مخملی بود. این هتل عضو هتلهای تاریخی آمریکا است و جایزهی چهار الماس را از سال ۱۹۹۶ دریافت کرده است.
بههرحال به آنچه میخواستیم رسیدیم و در اتاق جشن گرفتیم. تصمیم گرفتیم که این شیرینکاریها را با سوبارو لگاسی هم انجام دهیم. اما جذابیت این کار در ریث بیشتر است.
خب اینجا بُعد اخلاقی داستان است: مردم به شما کمک خواهند کرد اگر سوار رولزرویس باشید، کمتر به خاطر خودرو و بیشتر به این خاطر که مردم عموماً خوب و مهربان هستند. در یک مورد، در یک پمپبنزین که چیزی بیش از یک پناهگاه با شیشهی ضدگلوله نداشت، یک نفر که خیلی انگلیسی هم بلد نبود پول خود را به ما داد تا بنزین بزنیم. وقتیکه چند دور زدیم و برگشتیم تا پول او را برگردانیم و ماوقع را شرح دهیم، او چهار بطری آب به ما داد.
حالا وقت نتیجهگیری است. نظرتان چیست؟ ما منتظر شنیدن نظرات شما دراینباره هستیم.
منبع: caranddriver
داج توماهاک
۱۴ خرداد ۱۳۹۵باتشکر از شاهین عزیز
شاهین
۱۴ خرداد ۱۳۹۵فداتم داداشم
داج توماهاک
۱۴ خرداد ۱۳۹۵یاعلی دادا
احمد باقری
۱۴ خرداد ۱۳۹۵به هر حال، خواستن یه تفریحی داشته باشن و برنامه تهیه کنن.
شاهین
۱۴ خرداد ۱۳۹۵دوست عزیز مساله فراتر از یک تفریح ساده بوده.
خواستن درباره ی انسانیت و پول حرف بزنن.
اینکه این روزا پول چقدر تاثیر داره تو روابط اجتماعی و انسانیت.
نمونه اش توی محیط اطرافمون هم خیلی زیاده.
علي
۱۴ خرداد ۱۳۹۵شاهین عزیز این موضوع مقاله بیشتر از انسانیت وتفریح بود. هدف ی جورایی غیر مستقیم تبلیغ رولز رویزس بود که به هدفشون هم رسیدن همینو بس. شماها یا خودتونو زدین به اون راه یا خیلی ساده هستین.ما دیگه جهان سوم نیستیم شاهین عزیز و قدرت تمایز داریم .
شاهین
۱۴ خرداد ۱۳۹۵دوست عزیز من از طرز فکر شما کاملا آگاهم و میدونم که خصومتی عمیق با انگلستان دارید (دلیلش اصلا به من مربوط نیست).
هر کسی میتونه هرجوری که دلش خواست از این مطلب برداشت خودشو داشته باشه.
اما دور از ذهن ترین برداشت رو شما دارین.خب معلومه که پرستیژ رولزرویس با خودروهای سطح متوسط یکی نیست و اکثر افراد با دیدن این خودرو شیفته اش میشن.
ZENVO
۱۴ خرداد ۱۳۹۵این طرز فکر شما وقعا تاسف اوره دوست عزیز. واقعا بدترین برداشت ها رو میکنی. با تشکر از نویسنده ی عزیز که این مقاله رو ترجمه کردن. یکی از زیباترین مقالات این سایت بود. ولی فکر کنم در ایران برعکسه. من خودم 206 دارم و برادرم بی ام و ام 6 داره. وقتی با ماشین اون بیرون میرم برای خریدکردن یا هر کار دیگه ای اگه فروشنده ماشینو ببینه رفتارش 180 درجه عوض میشه و من این تفاوت رفتار ناراحت کننده رو با تمام وجود حس میکنم و برای مردممون تاسف میخورم
داج توماهاک
۱۴ خرداد ۱۳۹۵علی چرا خصومت داری با انگلستان؟؟؟؟؟؟
انسان
۱۴ خرداد ۱۳۹۵این داستان نمونه ایرانیش مثل این میمونه که وقتی آدمو به یه رستورانی (جمع همکاران یا فامیل ها)دعوت میکنن اونی که مثلا bmw x3داره دعوت کننده نمیدونه چطور واسش زبون بریزه و تو رستوران هی میره سر میزشون ازشون میپرسه چیزی لازم ندارن حتی ناز بچه هاش و خانومشو میکشه-حالا خدایی نکرده یکی هم با پیکان یا پراید بیاد.هیشکی تحویلش نمیگیره یه قیافه ای هم واسش میگیرن که انگار مثلا طرف قاتل باباشه.بچه اون فقیره هم بخواد جیکش در بیاد غیر مستقیم کاری میکنن که پدر خانواده تو قلبش هزار بار به این زندگی و دنیا لعنت میفرسته.
(((((((((((((((همه این اتفاقات در حالی می افته که نه قراره اونی که ثروتنمده خیری به صاحب مهمونی برسونه نه قراره اونی که وضع مالیش خوب نیست ضرری به صاحب مهمونی برسونه)))))))))))))
جی تی ار
۱۴ خرداد ۱۳۹۵ضمن اینکه هر دوی اونها تهش توی یه محفظه ی 1 در 2 متری می خوابن و……
علي
۱۴ خرداد ۱۳۹۵شاهین عزیز بازم میگم این مقاله ی تیر و دو نشان بود . بیشتر فکر کن . موفق باشی
شاهین
۱۴ خرداد ۱۳۹۵من که همچین نظری ندارم و بجای این ماشین هر خودروی دیگه ای هم میتونست باشه.
اگه جای رولزرویس مرسدس اس کلاس بود هم همین حرفو میزدی؟
علي
۱۴ خرداد ۱۳۹۵شاهین عزیز بیشتر اگر رو عمق حرفام فکر کنی پی خواهی برد که انگلیسیا استاد روانشناسی و جنگ روانی و همچنین تعصب شدید رو تفکرات و برندهای خودشون دارن . دنیای کثیفیه متاسفانه اگر فکر شوم داشته باشی
امير علي
۱۴ خرداد ۱۳۹۵خوب بود
ماسل
۱۴ خرداد ۱۳۹۵این روزا آدم به چشم خودشم نمیتونه اعتماد کنه چه برسه رولزرویس.البته اگه با یه هایپراسپورت هم امتحان بشه فکر کنم قضیه فرق کنه.
SINA-GERMANY-PORSCHE
۱۴ خرداد ۱۳۹۵چیزی که جالب توجه بود این بود که اکثر مردمشون چقدر باگذشت و بخشنده بودند…مخصوصا مدیر رستورانه و البته بقیه شون هم همینطور…اینجا که بری بگی من گرسنه هستم و تقاضای یک غذای ساده و ارزان هم بکنی میان برات…!!!
سید احمد
۶ مهر ۱۳۹۵من همین دیروز تو یه قصابی همین تجربه را داشتم و ماشینم هم ۲۰۶. نصف گوسفند سفارش دادم حدود ۳۰۰ هزار تومن. وقتی خواستم کارت بکشم اعتبار کارت تموم شده بود و تراکنش ماموفق شد. صاحب قصابی اعتماد کرد و شماره کارت داد که بعدا بریزم به حسابش. ۳۰۰ هزار تومن گوشت را همین طوری بدون آشنایی قبلی داد بردم. ما هم مردم مهربانی داریم.
رضا
۱۴ خرداد ۱۳۹۵کمی گاگول بازی هم داشتن مثلا وقتی توی سکانس اول رفتن و تقاضای نوشیدنی دادن ولی بعدش جوگیر شدن و سفارش غذا هم دادن که خیلی تابلو بود یا در بقیه مسیر همواره داشتن این ماشین رو خیلی سریع به رخ میکشیدن و نتیجه ش هم این بود که طرف مقابل بهشون شک کنه ولی در کل ثابت میشه که داشتن رولز رویس قضاوت دیگران رو مقداری تحت تاثیر قرار میده. ولی در ایران این موضوع خیلی شدیدتره و رفتار مردم با ماشینای لوکس قابل تامله. مثلا چند وقت پیش توی یه مسیر خارج از شهر پشت سر یه پانامرا داشتیم حرکت میکردیم و این پانامرا هم به همه ماشینای جلوش چراغ میداد که برن کنار تا رد بشه و اکثر ماشینا خیلی سریع و بدون درنگ میکشیدن کنار و بعضی از ماشینا برای راه باز کردن برای پانامرا انقد عجله داشتن آدم میترسید اتفاقی براشون بیافته
Sina
۱۴ خرداد ۱۳۹۵بله این است قدرت پول…
فکر کردی چرا خداوند قابل پرستش و احترامه چون خداوند قدرمتنده و ما باور داریم که میتونه نیازه دیگرانو برطرف کنه وگرنه اگه موجود ضعیفی بود ما تره هم براش خورد نمیکردیم چ برسه به پرستش دقیقا یه آدم پول دارهم قدرت منده بی نیازه در عین حال چون این توانایی رو داره که نیاز و کمک خیلیارو برطرف کنه همه بهشون احترام میگذارن…
نمیگم لیاقت احترام دارن خیلیاشون مخصوصا این گوسفند چرونها تازه به دوران رسیده با پولهای باد اورده که چهره و رفتارشون داد میزنه اهل کجانو چه اصل و نصبی دارن ولی خب در سایه پول احترام میبینن
این داستان دقیقا بازگو کننده داستان قدیمیه خودمونه که طرف یه بار با لباس کهنه رفت مهمونی ادم حسابش نکردن بعد رفت لباسشو عوض کرد…
علیرضا
۱۵ خرداد ۱۳۹۵البته با یه تفاوت اونم اینه که خدا کلی نعمت به بنده هاش داده ولی 90 درصد پولدارا تره هم واسه کسی خورد نمیکنن
rrr
۱۴ خرداد ۱۳۹۵جالب بود یادمه چند وقت پیش سره مولسان و میباخ کلی تو پدال بحث کردیم اونجا با وجود اینکه به لحاظ مسایل فنی میباخ یا همون اس کلاس لوکس تر سرتر بود مولسان برنده ی رقابت شد همه ی ما تعجب کردیم! ولی الان که میبینم ماشینایی مثل رولز رویز و بنتلی حتی برای مردم چشم سیر آمریکا هم خاص محسوب بیشن دلیل انتخاب مولسان رو متوجه میشم و بیشتر افسوس میخورم که چرا بنز به فکر تعریف یک کارکتر جدید برای میباخ نبود و از همون ظاهر اس کلاس و بعد ها ای و سی کلاس برای میباخ استفاده کرد و خاص بودن رو ازش گرفت…
دوستان چند روز پیش از کانال پدال تو آپارات کلیپ مقایسه ی جی کلاس و یکون اف جی رو دیدم بخشی از فیلم توی یکی از شهرهای آمریکا پرشده بود باور کنید نود درصد ماشینایی که رد میشد یا بنتلی بود یا رولزرویز یا پورشه و بنز اصلا به طرز وحشتناکی خیابونه پره ماشین سوپر لوکس بود کسی میدونه چه شهری بود؟
شاهین
۱۴ خرداد ۱۳۹۵فکر کنم بورلی هیلز بوده.
سام
۱۴ خرداد ۱۳۹۵با سلام
با سپاس از شاهین عزیز،متن بسیار خواندنی و جالبی بود،واقعا لذت بردم.
شاهین
۱۴ خرداد ۱۳۹۵سلام سام عزیز
خواهش میکنم دوست عزیزم
خوشحالم که مورد توجهت واقع شد
ارادتمندم
vahid porsche
۱۴ خرداد ۱۳۹۵همه اینا یه طرف اون چتره تو در یه طرف
نابودم کرد?
reza ///AMG
۱۴ خرداد ۱۳۹۵اگه ملت بفهمن پولداری عاشقت میشن بهت احترام میزارن مهندس صدات میکننو حتی کمکت میکنن (حتی اگه پول نداشته باشی)
با پول میشه همه چی خرید (سواد تحصیلات احترام آرامش عشق و ….) هرکی هم در این امر ناموفق بود بدونین پولش به قدر کافی زیاد نبوده !
moein
۱۴ خرداد ۱۳۹۵شاهین جان
خیلی با این مقاله حال کردن به نظرم یه جان تازه به پدال داد و متفاوت با سایر مقاله های پدال
ارادت
مسعود
۱۵ خرداد ۱۳۹۵ممنون شاهین جان
خیلی پسندیدم.خیلی خوبه که همیشه لا به لای مطالب خشک و فنی کمی هم مطالب شرین و مرتبط باشه.من که سیستم عصبی و سلول های خاکستریم تفریح کردن
Mori Ca
۱۶ خرداد ۱۳۹۵خیلی لذتبخش ، بامزه و نکته دار بود.. جهان سوم بودن فقط به تکنولوژی و صنعت نیست.. من چند سال خارج از کشور بودم ، نمی گم اینجا پولدار بودن تو برخورد مردم تاثیر نداره ولی خیلی کمرنگِ.. و بعد دوم قضیه اینه که خیلیا بخاطر عکس العمل های منفی مردم ، تو ایران نمی تونن ماشین خوب سوار شن با اینکه پولشو دارن.. چون بعضی مردم جوری موضع میگیرن انگار حق اونا خورده شده تا یکی بیشتر از حقش داشته باشه.. کلا ما از یک طرف بوم میوفتیم.. اینور ، انورش فرق میکنه فقط
GOD BLESS AMERICA
۱۵ آبان ۱۳۹۵کلا کارشون زشت بود اما یه نتیجه مهم از این داستان گرفتم .
این که مردم در مقابل ثروتمندان کمی با احتیاط عمل میکنند ، مثلا هیچ کس فورا به پلیس گذارش نداد .
و حتی مدیر هتلی که به اونها اتاق داد هم از این قضیه مستثنی نبود.
اگه من جای مدیر این هتل بودم تا روشن شدن صحت گفته ها از اونها در لابی پذیرایی میکردم و این نهایت خیرخواهی من در برابر رولزرویس سواران مشکوک بود.