در قسمت قبل گفتیم که با ورود به فرودگاه شهر آمستردام کشور هلند، دوستی به نام مرتضی به استقبال ما آمد و ما را سوار یک ون اجارهای کرد و راهی منزلش شدیم. حال ادامه داستان.
هلند کشور کوچکی است. در واقع تمامی کشورهای اروپایی در مقیاس کشور ما، کشورهای کوچکی محسوب میشوند. بهعنوانمثال، حتی کشورهایی مانند آلمان یا فرانسه که در مقیاس اروپا کشورهای بزرگی هستند، از نظر مساحت تنها میتوانند کسری از مساحت کشورمان را تشکیل دهند. از اینجا میتوانیم به عظمت کشور عزیزمان، در برابر سایر کشورها پی ببریم. در کشور ما فاصله شمال به جنوب یا شرق تا غرب چیزی در حدود ۲۰۰۰ کیلومتر است و این در حالی است که اگر در هر نقطه از اروپا به هر جهتی این میزان مسافت را بپیمایید، حداقل از ۳ کشور عبور خواهید کرد!
محل زندگی مرتضی در شهری بسیار کوچک در نزدیکی شهر آرنهم در جنوب شرقی هلند و نزدیکی مرز آلمان بود و این بدین معنی بود که دورترین فاصله را نسبت به آمستردام که در شمال غربی هلند قرار دارد داشت. البته کل این فاصله چیزی در حدود ۱۲۰ کیلومتر بود و این خود نشان از بزرگی این کشور دارد!
مرتضی مشغول رانندگی بود و مسافرین دیگر به علت بیخوابی شب گذشته و پرواز طولانیمدت، در حال چرت زدن بودند. من نیز مشغول تماشای مناظر جدیدی بودم که تاکنون هرگز مشابه آنها را ندیده بودم. علاوه بر آن گوشه چشمی هم به خودروهای عبوری داشتم و سعی میکردم که ببینم عموم مردم اروپا چه مدل خودروهایی را سوار میشوند.
نتایج بررسیهای چشمی من از وضعیت خودروهای موجود در خیابان در مدت دو هفته سفر و مناطق کاملاً متفاوتی که در این سفر دیدم به شرح زیر است:
با توجه به اینکه بازار اروپا بازار بسیار آزادی است و تقریباً همه برندهای شناخته شده در اروپا حضور دارند، همچنین به دلیل وضع اقتصادی نسبتاً مناسب عموم مردم اروپا، تقریباً همه مردم میتوانند با شرایطی مناسب خودرویی بهروز و استاندارد را خریداری کنند. درنتیجه برخلاف کشوری مانند کشور ما یا بسیاری دیگر از کشورهای در حال توسعه، مردم هیچ اجباری برای خرید از برند یا خودروسازی خاص ندارند و میتوانند با توجه به سلیقه شخصی و نوع کاربری، خودروهای مناسب را خریداری کنند.
نکتهای که در این میان کاملاً خودنمایی میکرد، این بود که برندهای اروپایی (خصوصاً آلمانی و با کمی اختلاف فرانسوی) بازار اروپا را قبضه کردهاند و خودروهای برندهای غیراروپایی بسیار بهندرت در خیابانهای اروپا دیده میشود. به نظر من دو عامل میتوانند در این مسئله تأثیرگذار باشند: اول اینکه نمایندگیها و مراکز فروش و تعمیرات برندهای اروپایی بهخوبی در سرتاسر اروپا پراکنده شدهاند و این شانسی است که سایر برندها کمتر از آن بهره بردهاند و در نتیجه محصولات برندهای اروپایی شانس بیشتری برای فروخته شدن در اروپا دارند.
اما دلیل دوم که به اعتقاد بنده مهمتر از دلیل اول نیز میتواند باشد، سلیقه عمومی در اروپاست که کاملاً با سلیقه آمریکایی متفاوت است. خودروسازان اروپایی محصولاتشان را با توجه به سلیقه و خواست مردم اروپا طراحی میکنند و قابل پیشبینی است که محصولاتشان فروش قابلتوجهی در اروپا داشته باشد؛ اما خودروسازان آمریکایی محصولاتشان را بر اساس خواست و سلیقه مردم کشور خودشان طراحی میکنند و در نتیجه این خودروها چندان به مذاق اروپاییها خوش نمیآید.
در این میان خودروسازان کرهای و ژاپنی نیز به دلیل وجود رابطه عمیق صنعتی، سیاسی و اقتصادی با آمریکا، بازار آمریکا را بهعنوان هدف برگزیدهاند و محصولاتشان را با توجه به خواست آمریکاییها طراحی میکنند. فقط کافیست دقت کنید که اسامی مانند سانتافه، توسان، وراکروز و … همگی نام مناطقی در آمریکاست و کاملاً مشخص است که دلیل این نامگذاری چه بوده است. شاهد دیگر برای این موضوع، میزان فروش خودروها در بازار آمریکا و اروپاست. شاید بد نباشد بدانید که خودروهای محبوبی مانند تویوتا کمری و هیوندای سوناتا که در بازار آمریکا فروش قابلتوجهی دارند، در اروپا اصلاً به فروش نمیرسند! یا اینکه بسیاری دیگر از پرفروشهای بازار آمریکا یا در اروپا اصلاً فروخته نمیشوند، یا فروش بسیار ضعیفی دارند.
اما یک نکته دیگر نیز میتواند در این که مردم اروپا خودروهای اروپایی را انتخاب میکنند مؤثر باشد و آن مسئله وطنپرستی و عرق ملی است که میتواند در انتخاب یک برند تأثیرگذار باشد. شاید بد نباشد به این نکته هم اشاره کنم که بارها پیامی در شبکههای اجتماعی به من رسیده است که حاوی این مطلب است که در کشور آلمان اگر یک آلمانی خودرویی از برندهای آلمانی بخرد، دولت نیمی از بهای خودرو را به وی تخفیف میدهد. به دلیل اینکه این پیام را بارها و بارها مشاهده کردهام باید اعلام کنم که نهتنها این مطلب کذب محض است، بلکه توهین بزرگی نیز به خودروسازان آلمانی محسوب میشود؛ زیرا که غولهای خودروسازی آلمانی همانند ایرانخودرو و سایپا نیستند که محتاج کمک و حمایت دولتشان باشند، بلکه این برندها با قدرت در بازار رقابت میکنند و نهتنها در بازار داخلی آلمان، بلکه در به سیای دیگر از مناطق جهان نیز موفق و سربلند هستند. ضمناً باید اشاره کنم که قوانین اقتصاد آزاد سازمان تجارت جهانی اساساً اجازه چنین اقداماتی را به دولتها نمیدهد.
با توجه به مطالبی که در بالا ذکر شد، اجازه دهید یک جمعبندی کلی داشته باشیم: در خیابانهای اروپا بیش از هر چیز، خودروهایی با برندهای اروپایی دیده میشود. برندهای آمریکایی حضور بسیار ضعیفی در بازار اروپا دارند و فقط خودروهایی مانند فورد فوکوس و فیستا که مطابق با ذائقه کلی اروپاییها هستند، در قاره سبز پرفروش هستند. این در حالی است که هیچ کدام از این دو خودرو در کلاس خود در بازار آمریکا پرفروشترینها نیستند. در میان برندهای کرهای و ژاپنی هم به دلیل اینکه اکثر این خودروها با توجه به سلیقه آمریکاییها ساخته میشوند، تنها بعضی از مدلها در اروپا فروش نسبتاً قابل توجهی دارند و بیشتر مهاجرین و حاشیهنشینان با توجه به شرایط خرید مناسب و گارانتیهای بلندمدت این خودروها به سراغ آنها میروند.
به نظر میرسد که بحث بسیار طولانی و خستهکننده شد! البته از اول هم قرار نبود که این سفرنامه صرفاً بیان یک داستان باشد و شاید این بحثها بسیار مهمتر از خود داستان باشند.
پس از غرق شدن در تماشای خودروهای موجود در بزرگراه و تماشای مناظر و مرور افکار فوق، تصمیم گرفتم که سر صحبت را با مرتضی باز کنم. مرتضی مکانیک خودروست و دارای یک گاراژ است که در آن علاوه بر تعمیرات خودروها، بازسازی خودروهای کلاسیک را نیز بهعنوان یک سرگرمی پولساز انجام میدهد. آن آئودی A6 که قبلاً نوید حضور آن در داستان را داده بودیم، توسط مرتضی برای ما جور شده و از پیش هماهنگیهای آن انجام شده بود. به همین مناسبت در مورد وضعیت و شرایط این خودرو از مرتضی پرسیدم. مرتضی جواب داد که آئودی مورد نظر در منزلش آماده است و بهزودی میتوانیم آن را ببینیم. وقتی در مورد شرایط فنی خودرو از وی پرسیدم، جواب داد که کاملترین مدل و مجهز به قویترین پیشرانه موجود است که یک پیشرانه شش سیلندر ۳ لیتری توربودیزل میباشد. با این حرف مرتضی برای دیدن خودرو بیش از پیش مشتاق شدم.
جاده در تمام طول مسیر بزرگراه بود و هیچ خانه، مغازه یا تاسیساتی در کنار جاده به چشم نمی خورد. این جاده از میان دشت های سبز و جنگل های خرم می گدشت. هیچ راه ورود و خروجی به غیر از ورودی ها و خروجی های استاندارد در جاده وجود نداشت و می شد بدون نگرانی از ورود و خروج ناگهانی خودروها در جاده حرکت کرد. نکته جالب این بود که در بعضی از نقاط جاده به صورت ۶ خطه(۳ خط در هر طرف) در می آمد که با توجه به ترافیک سبک آن وقت روز، حرکت در یکی از خط ها ممنوع بود و آن خط تنها در مواقع ترافیک سنگین تر مورد استفاده قرار می گرفت!
در تمام طول مسیر هوا به طور پیوسته در حال تغییر بود؛ از باران در بعضی مواقع تا ابری و نیمه ابری و آفتابی و باز هم بارانی. زمانی که خورشید از پشت ابرها بیرون می آمد، گرما و رطوبت هوا نیاز به استفاده از تهویه مطبوع را ایجاد می کردند. یکی از نمادهای اصلی هلند به وفور در دشت ها و زمین های کشاورزی اطراف جاده دیده می شد. نمادی که در مغازه های سوغاتی فروشی یکی از پر کاربردترین و محبوب ترین نمادها برای ساخت سوغاتی هایی نظیر مجسمه، طرح روی لباس، شکلات و … است. این نماد مهم هلند، گاو است! گاو ها به تعداد زیاد در هلند دیده می شوند و البته یکی از صنایع قابل توجه این کشور، صنایع لبنی و گوشتی است. دشت های سرسبز هلند که همواره پر از علف های تازه و آبدار و بلند هستند، محیط مناسبی را برای پرورش گاو فراهم کرده اند.
وفور آب در سرتاسر این سرزمین به خوبی به چشم می خورد. در طول مسیر از رودخانه و جویبارهای بیشماری گذشتیم که همگی آن ها پر از آب بودند. توجه داشته باشید که تمامی این صحبت ها مربوط به نیمه دوم مرداد ماه است که در کشور ما حتی رودخانه های بزرگی مانند زاینده رود حتی قطره ای آب ندارند! البته این آب ها برای هلند بی دردسر نیز نیستند! هلند کشوری بسیار پست است و ارتفاع بلندترین قسمت آن از سطح دریا تنها حدود ۳۰۰ متر است. همچنین بسیاری از مناطق هلند ارتفاعی کمتر از سطح دریا دارند و این موجب شده است که خطر رفتن به زیر آب هلند را تهدید کند. اما هلندی ها برای این کار چاره ای نبوغ آمیز اندیشیده اند و دست به ابداعی زده اند که پس از قرن ها، هنوز هم نماد مهمی از کشور هلند است: آسیاب بادی!
البته هلندی ها خودشان آسیاب بادی را اختراع نکرده اند و طبق نظر تاریخ شناسان، ایرانیان منطقه سیستان اولین انسان هایی بوده اند که از این آسیاب ها استفاده کرده اند. بنا به گفته برخی از مورخین، در طول جنگ های صلیبی تکنولوژی ساخت این آسیاب ها از ایران به اروپا می رود و در آنجا به کار گرفته می شود. اما آسیاب های هلند صرفا وظیفه آرد کردن غلات را بر عهده نداشته اند. بلکه هلندی ها با کمک این آسیاب ها نیروی باد را به کار گرفتند تا آب های سطحی را جمع آوری کنند، زمین های کشاورزی را احیا کنند و حتی در دریا پیش روی کنند. در نتیجه حیات مردمان این سرزمین در گذشته بستگی زیادی به این آسیاب ها داشته است. این آسیاب ها در گذشته برای مردم اهمیت بسیاری داشته اند و صدها عدد آسیاب در مناطق مختلف هلند ساخته شده بودند تا وظایفی که در بالا به آن ها اشاره کردیم را انجام دهند. هرچند که با اختراع نیروی بخار استفاده های سنتی از این آسیاب ها به تدریج متوقف شد و در طول جنگ های جهانی نیز بسیاری از آنها تخریب شده یا به شدت آسیب دیدند، اما هنوز هم این آسیاب ها یکی از مهمترین نمادهای کشور هلند و یکی از جذاب ترین جاذبه های دیدنی این کشور هستند.
پس از کمی صحبت با مرتضی در مورد شرایط هلند، محل زندگی و شغل او و آن آئودی A6 که وعدهاش را به من داده بود، از بزرگراه خارج شده و وارد بزرگراه دیگری شدیم که بهمراتب خلوتتر از قبلی بود. سپس این بزرگراه هم به یک جاده رسید. جادهای که از میان روستاهایی با مناظر فوقالعاده زیبا عبور میکرد. در همینجا، مرتضی برج کلیسایی را در فاصله چند کیلومتری به من نشان داد و گفت که مقصد ما آنجاست. پس از دقایقی کوتاه، بالاخره به مقصد که یک شهر بسیار کوچک به نام دوزبورگ(Doesburg) رسیدیم. سایر همراهان که کمکم از خواب بیدار شده بودند، اکنون خود را بر ترک ون آماده میکردند. بالاخره ون در فضای پارکینگی که میان چند خانه مشترک بود توقف کرد و ما از خودرو پیاده شدیم.
در اینجا قسمت دوم از این سفرنامه نیز به پایان میرسد. بهزودی با قسمت بعدی سفرنامه با شما همراه خواهیم بود.
یو اس اس اینترپرایز
۱۷ تیر ۱۳۹۵باتشکر از علیرضا رحیقی عزیز
ارش
۱۷ تیر ۱۳۹۵کاش یه روزی برسه اسیا از جمله غرب اسیا در صلح و ارامش باشه و درک و فهم ملت ها بره بالا و بتونیم بدون مرز بندی با هم رفت و امد کنیم نه اینکه خودمونو منفجر کنیم
كاپيتاليسم
۱۷ تیر ۱۳۹۵با تشکر از اقای رحیقی
طبیعت دلنواز در کنار خودروهای مدرن با قیمت مناسب …
بی صبرانه منتظر قسمت بعد این سفرنامه هستم
تمدن عرب
۱۷ تیر ۱۳۹۵داستان جالبی بود
و از اقای رحقیقی میخام که اگه کشور هلند در خطر رفتن زیر اب و سیل هست به مسولین محیط زیست هلند بگن چندتا مسئول از ایران بیارن تا آبهای هلند رو در ظرف چند ماه خشک کنن
دیگه نیازی به ساختن اسیب های بادی و صرف بودجه کلان نیست
منتظر ادامه داستان هستیم و یکی از خوبیهای این داستان، زبان ساده ی اونه
Archi KHAN
۱۸ تیر ۱۳۹۵” عظمت کشور عزیزمان ” را خوب اومدی !!!
سهیل
۱۸ تیر ۱۳۹۵بیش از پیش مشتاق دیدن اروپا هستم.کی میشه اعزام بشم به آلمان
وحید سوبارو
۱۸ تیر ۱۳۹۵چه نظم انظباطی چرا ما خودمون نمیخوایم این نظم رو داشته باشیم
کاش ایران هم بازار ازاد داشت و گمرکی خیلی کم
واین که چقدر سخته منتظر قسمت سوم باشم
ممنون
Germany
۱۸ تیر ۱۳۹۵خیلی خیلی جالب و خوب بود ممنون
باهمین ده تا عکس میتونی بفهمی چه زیبا زندگی میکنن و تو بهشتن
تو رو خدا ما هم داریم زندگی میکنیم
بهنام
۱۸ تیر ۱۳۹۵جناب آقای رحیقی میشه همه عکس هایی که گرفته آید رو به صورت یک فایل زیپ در سایت قرار بدید یا اینکه لینک دانلود رو در انتهای قسمت بعد قرار بدید؟ باتشکر.
نوید جهرمی
۱۹ تیر ۱۳۹۵علیرضا جان با تشکر از قلم شیوا و روانت. این سفرنامه ات خیلی توقعمون رو برده بالا. حتی از مقالاتی که ترجمه میکنی هم جذاب تر و شیرین تره.
دمت گرم. فقط زود ب زود بنویس که دلتنگش میشیم.
احمد باقری
۱۹ تیر ۱۳۹۵ماشین خوبیه.