متفرقه

اروپاگردی با آئودی A6 کواترو (قسمت هفتم)

در حدود ساعت ۱۱ صبح از خواب بیدار شدیم. شب قبل تا دیروقت رانندگی کرده بودیم تا بتوانیم خودمان را از فاصله ۷۰۰ کیلومتری درسدن به منزل مرتضی برسانیم. صبح مرتضی به سر کارش رفته بود و از قبل به ما گفته بود که آئودی را لازم دارد. پس گلف خود را برای ما گذاشته بود تا با آن در همان حوالی دوری بزنیم. ما هم پس از صرف صبحانه‌ای که به ظهرانه تبدیل شده بود، آماده شدیم و به سراغ فولکس‌واگن گلف مدل ۲۰۰۰ مرتضی رفتیم. قبلاً گفته بودم که مرتضی یک فولکس‌واگن گلف دارد که چندان خودروی سرپا و تمیزی هم نیست و کمی بیش‌ازحد هم آلاینده است.

البته گلف همیشه گلف است: یکی از پرفروش‌ترین خودروهای حال حاضر دنیا و یکی از پرفروش‌ترین خودروهای جهان. این عناوین پرطمطراق حکایت از ارزش‌های بالای یکی از موفق‌ترین خودروهای فولکس‌واگن دارد. پس به هر حال تجربه رانندگی با آن، حتی اگر پیر و خسته هم باشد، بازهم جذابیت‌های خاص خود را خواهد داشت.

اروپاگردی
پس کلید گلف را برداشتیم و سوار آن شدیم. همان‌طور که قبلاً گفته بودم، این خودرو از نوع بدون سقف آن بود و تنها یک سقف پارچه‌ای به‌صورت دستی برای مواقع بارندگی بر روی آن قرار می‌دادند. به هر حال ما ترجیح دادیم زحمت باز و بسته کردن سقف را به خودمان ندهیم و با سقف رانندگی کنیم. داخل خودرو هرچند که چندان لوکس و مدرن نبود، اما هنوز هم به دلیل اصالت بالای خودرو، زننده و زشت نبود. خودرو را استارت زدم و حرکت را شروع کردم. تصمیم بر این بود که چون وقت کافی نداشتیم، راه دوری نرویم و تنها تا شهر آرنهم که در همان نزدیکی بود برویم. پس GPS موبایلم را مجدداً فعال کردم و مرکز شهر آرنهم را جستجو کرده و گزینه مسیریابی را انتخاب کردم.

اروپاگردی
خودرو را استارت زدم و به راه افتادیم. راستش مقایسه این گلف پیر با آئودی قدرتمندی که در این چند روز حسابی به آن عادت کرده بودم کاملاً غیرممکن بود؛ اما بازهم با توجه به توقع چندانی بالایی که از این خودرو نداشتم، پاسخ خوبی از سوی آن دریافت کردم. طبق فرمان GPS وارد بزرگراه شدم و به سمت شهر آرنهم پیش رفتم.

اروپاگردی
در نزدیکی مرکز شهر آرنهم، در یک پارکینگ خودرو را پارک کردم. طبق روالی که قبلاً توضیح داده‌ام، به سمت دستگاه پارک خودکار رفتم و برای ۳ ساعت، به ازای ساعتی ۲.۵ یورو، پول پرداخت کردم و قبض رسید را در پشت شیشه ماشین قرار دادم. سپس پیاده به سمت مرکز شهر به راه افتادیم.
مرکز شهر آرنهم هم مانند بسیاری دیگر از شهرها، عبارت بود از یک خیابان اصلی و چند خیابان در اطرافش که کف آنها سنگ فرض بود و تنها افراد پیاده می‌توانستند در آن‌ها تردد کنند. در تمام طول این خیابان‌ها هم مغازه‌های مختلفی قرار داشت و در نهایت یک کلیسای نسبتاً بزرگ هم در این خیابان قرار داشت. این همان سبکی از شهرسازی است که در بسیاری دیگر از شهرهای اروپا عیناً تکرار شده و قبلاً هم به آن اشاره کرده بودم که نیازی به توضیح بیشتر ندارد.

اروپاگردی
پس از مدتی گشتن در مغازه‌ها، به سمت خودرو برگشتیم و با خودرو گشتی در شهر زدیم. سپس تصمیم گرفتیم که کمی هم در راه‌های فرعی اطراف آرنهم بچرخیم. جاده‌های فرعی و روستایی اروپا بی‌نظیر هستند. خانه‌های روستایی در اروپا دقیقاً مثل کارت‌پستال‌هایی هستند که از آن‌ها دیده‌ایم: خانه‌هایی با سقف شیروانی، با طرحی بسیار زیبا و تعداد زیادی گل که مخصوصاً در زیر پنجره‌ها آویزان هستند و نمای بسیار زیبایی با خانه می‌دهند. افسوس که نتوانستم از خانه‌های روستایی این منطقه عکس بگیرم تا لذت بردن از این زیبایی‌ها را با شما شریک باشم.

اروپاگردی
جنگل در جاده‌های فرعی اطراف آرنهم در دو طرف وجود داشت و در بسیاری از جاها تونل سبزی بر روی جاده ایجاد کرده بود که مانع رسیدن نور خورشید به جاده می‌شد. پس از مدتی گشت زدن در این زیبایی‌ها، به سمت یک جایگاه سوخت رفتم تا باک خودرو را از گازوئیل پر کنم. در آنجا یکی دیگر از معدود دفعاتی بود که یک مأمور پلیس را می‌دیدم. حضور فیزیکی پلیس در اروپا به‌قدری نامحسوس است که شاید دیدن آن‌ها در هرجایی کمی غیرمعمولی باشد. البته باید مجدداً تأکید کنم که در ماه‌های اخیر با شدت گرفتن بحران پناه‌جویان و مسائل مرتبط با تروریسم، حضور فیزیکی پلیس نیز به‌مراتب بیشتر از قبل شده است.

به هر ترتیب، مأمور مذکور هم باک ماشین پلیس را پر کرد و رفت و ما هم بعد از او سوخت‌گیری کردیم. خودروهای پلیس در هلند و آلمان بیشتر از محصولات فولکس‌واگن هستند. تعداد معدودی هم از خودروهای BMW به‌عنوان پلیس دیده می‌شوند، اما اکثریت این ماشین‌ها خودروهای استیشن فولکس‌واگن می‌باشند. تاکسی‌ها هم در این دو کشور بیشتر مرسدس بنز کلاس E هستند و البته کرایه تاکسی هم به‌قدری بالاست که بسیاری از مردم ترجیح می‌دهند تا حد امکان سوار تاکسی نشوند. درنتیجه در این کشورها تاکسی به‌عنوان یک وسیله حمل و نقل لوکس و نسبتاً اشرافی مطرح است.
پس از سوخت‌گیری به سمت خانه مرتضی حرکت کردیم. وقتی به شهر کوچک مرتضی رسیدیم، تصمیم گرفتیم که به سمت مرکز شهر رفته و کمی هم برای خانه خرید کنیم. جالب اینجا بود که در همین شهر کوچک و بسیار خلوت، از ترس جریمه پلیس نمی‌توانستیم که خودرو را در کنار خیابان بگذاریم و باید به پارکینگ عمومی می‌رفتیم. پارکینگ هم مبلغی در حدود ۱.۵ یورو برای هر ساعت دریافت می‌کرد و طبق معمول باید قبض رسید را در پشت شیشه می‌گذاشتیم. سپس به سمت یک هایپر مارکت رفتیم تا خریدها را انجام دهیم. برای من تنوع اجناس آن هم در یک شهر بسیار کوچک جالب بود. به‌گونه‌ای که تمام نیازهای مشتری‌ها کاملاً برآورده می‌شد و اصلاً احساس نمی‌شد که برای خرید رفتن به یک شهر بزرگتر نیاز باشد.
به‌عنوان مثال در قسمت موارد پروتئینی چند نوع مرغ وجود داشت که از مرغ صنعتی معمولی تا مرغ ارگانیک و چند نوع دیگر با قیمت‌های مختلف را شامل می‌شد و گرانترین آن‌ها هم مرغی بود که در محیط باز و طبیعی رشد کرده است و با نوک خود از زمین دانه چیده است! این نوع مرغ با توجه به اینکه هیچ‌گونه هورمون یا مواد دارویی و تقویتی دیگری به آن داده نشده بود، سالم‌ترین و البته گرانترین نوع بود. همچنین در فروشگاه می‌شد به‌راحتی انواع مواد غذایی، میوه و سبزی‌ها، لوازم بهداشتی و … را در انواع مختلف یافت. به همین دلیل است که جمعیت بسیار زیادی از مردم اروپا در روستاها و شهرهای کوچک این‌چنینی زندگی می‌کنند. چراکه این شهرها در کنار اینکه تمام امکانات یک شهر بزرگ را دارند، از شهرهای بزرگ تمیزتر و خلوت‌تر هستند و زندگی در این شهرها ارزان‌تر از شهرهای بزرگ می‌باشد.

وقتی به خانه رسیدیم ساعت حدود ۷ بود و مرتضی به خانه برگشته بود. با همدیگر شام را صرف کردیم و کمی با هم وقت گذراندیم. ساعت حدود ۱۰ و نیم بود که به این نتیجه رسیدیم که از خانه خارج شویم و کنار دریاچه‌ای که در همان نزدیکی بود برویم. پس سوار آئودی که مرتضی آن را برگردانده بود، شدیم و پشت سر گلف که اکنون توسط مرتضی رانده می‌شد، به راه افتادیم. به دریاچه که رسیدیم با ظلمات مطلق مواجه شدیم. در واقع همان‌طور که در قسمت‌های قبلی به آن اشاره کردم، مردم اروپا، برخلاف مردم ما، چندان علاقه‌ای به این که شب‌ها تا دیروقت بیرون باشند ندارند و معمولاً از ساعت ۹ شب به بعد به‌ندرت می‌توان افرادی را در خیابان‌ها پیدا کرد. درنتیجه اصلاً نیازی احساس نشده بود که کنار دریاچه چراغ قرار دهند تا مردم در شب‌ها از آن استفاده کنند. پس ما خودروها را در جای مناسبی پارک کردیم و به کمک نور گوشی‌هایمان اندکی راه را روشن کردیم و به سمت ساحل دریاچه حرکت کردیم. این دریاچه چندان دریاچه بزرگی نبود و من ابعاد آن را چیزی در حدود ۱۰ کیلومتر در ۱۵ کیلومتر تخمین زدم. نور چراغ خانه‌های آن طرف دریاچه تنها نوری بود که در فاصله چند کیلومتری اطراف ما وجود داشت؛ اما ما در همین تاریکی بر روی چمن‌های سرسبز و انبوه اطراف دریاچه نشستیم و حدوداً نیم ساعتی را در آنجا بودیم.

در همین بین صحبت‌هایی را در مورد برنامه روز بعد انجام دادیم. یکی از همراهان ما چندین سال قبل چند ماهی را در دو تا از شهرهای آلمان به اسم مونستر و کلن زندگی کرده بود و علاقه زیادی داشت که مجدداً شهر مونستر را ببیند. از آنجا مونستر بسیار نزدیک به مرز هلند بود، امکان آن وجود داشت که سری به آنجا بزنیم. به هر حال تصمیم بر این شد که فردا به آلمان و شهر مونستر برویم و یک شب را در آنجا اقامت کنیم. البته این بار دیگر مرتضی به همراه ما نمی‌آمد و برای اولین بار بدون همراه باید در اروپا سفر می‌کردیم. به هر حال برنامه را قطعی کرده و زمانی که به خانه برگشتیم، در شهر مونستر یک هتل را هم به‌صورت اینترنتی رزرو کردیم.

فردا صبح بازهم دیر از خواب بیدار شدیم و زمانی که پس از صرف صبحانه از خانه خارج شدیم ساعت از ۱۱ گذشته بود. به دلیل اینکه قرار بود سفر ما یک شبه باشد، وسایل چندانی با خود برنداشتیم و اکثر وسایل را در خانه گذاشتیم. هوای آن روز ابری بود و هر از گاهی رگبار نسبتاً شدیدی می‌بارید. پس ما هم وقت را تلف نکرده و مجدداً GPS را تنظیم کردیم تا ما را دم در هتلمان راهنمایی کند. به فرمان رهیاب از شهر خارج شدیم و پس از چند دقیقه وارد بزرگراهی شدیم که ما را به سمت آلمان می‌برد. نکته قابل توجه در اینجا کیفیت و تکنولوژی بالای آسفالت‌های هلند بود که علیرغم بارش شدید باران، حتی یک قطره از آب را بر روی سطح خود نگه نمی‌داشت. درنتیجه شرایط بسیار ایمن‌تری را برای رانندگی در وضعیت بارانی که در هلند هم بسیار زیاد اتفاق می‌افتد، فراهم می‌کرد.
در این آسفالت‌ها از تکنولوژی استفاده شده است که در هنگام باران همانند یک اسفنج آب را جذب می‌کند و آن را از طریق شبکه‌هایی که در زیرش وجود دارد، به سمت خارج جاده هدایت می‌کند. این تکنولوژی بسیار جالب را حتی در بزرگراه‌های آلمان هم مشاهده نکردم. چراکه بعد از عبور از مرز آلمان میزان آبی که بر روی جاده جمع شده و از زیر لاستیک خودروها پرتاب می‌شد بسیار بیشتر از قبل بود.
مرتضی قبلاً گفته بود که دوستی دارد که شغل او بررسی آسفالت‌های جدید است. به‌گونه‌ای که هرگاه جایی را آسفالت می‌کنند، این شخص با یک ون که در پشت آن یک آزمایشگاه مجهز قرار دارد، در محل حاضر می‌شود و چندین نمونه از آسفالت می‌گیرد و آن نمونه‌ها را در آزمایشگاهش آزمایش می‌کند. اگر هر کدام از این نمونه‌ها کوچک‌ترین اختلافی با استانداردهای موجود داشته باشند، این شخص آسفالت جدید را تأیید نخواهد کرد و پیمانکار آسفالت موظف است که کل آسفالت را جمع کند و تمام مسیر را مجدداً آسفالت نماید. ای کاش فقط ذره‌ای از این نظارت‌های سفت و سخت و اصولی نیز در کشور ما وجود داشت تا بسیاری از مشکلاتی که با آن دست به گریبان هستیم، حل می‌شد. در واقع نظارت درست و ضابطه‌مند یکی از حیاتی‌ترین مراحل برای تولید یک کالا با خدمات با کیفیت است و این مسئله یکی از ضعف‌های مهم تولیدات و خدمات در کشور ما می‌باشد.

اروپاگردی
به هر روی، ما مجدداً وارد آلمان شدیم. از اینجا سه مسیر برای رسیدن به مونستر وجود داشت که دو تا از آنها اتوبانی و دیگری فرعی بودند. ما تصمیم گرفتیم که با توجه به کمتر بودن مسیر و زیبایی‌های جاده‌های فرعی، مسیر فرعی را انتخاب کنیم. پس از یک خروجی خارج شدیم و وارد جاده‌ای تک بانده شدیم که از کنار روستاهای زیبا، مزارع انبوه و جنگل‌های سبز می‌گذشت و ما را به سمت مونستر هدایت می‌کرد. جاده بسیار زیبا، جنگل‌های انبوه و خانه‌های روستایی به همراه نم‌نم باران و صدای چارتار که از بلندگوهای با کیفیت آئودی پخش می‌شد و می‌خواند: “نداری خبر ز حالِ من نداری / که دل به جاده می‌سپاری/ سحر ندارد این شبِ تار / مرا به خاطرت نگه دار / مرا به خاطرت نگه دار…”، همه در کنار هم فضایی دل‌نشین و حسی و حالی بی‌نظیر خلق کرده بودند که صحنه‌ای بسیار به‌یادماندنی برای من بود.

اروپاگردی

اروپاگردی
جاده تک بانده بود و ترددی معمولی در آن جریان داشت. نکته جالب این بود که نه در این جاده و نه در سایر جاده‌های تک بانده ای که در آن رانندگی کردم، هرگز ندیدم که خودرویی از خودروی دیگری سبقت بگیرد. در واقع حتی اگر خودروها مجبور می‌شدند، مدت‌ها پشت سر یک خودروی سنگین با سرعت کم حرکت می‌کردند تا به قسمت‌هایی از جاده برسند که یک خط در کنار جاده اضافه می‌شد و خودروهای کندرو به آن خط می‌رفتند تا سایرین راه خود را بروند.

اروپاگردی
بالاخره این جاده به شهر مونستر رسید. رهیاب ما را به سمت هتلمان که دقیقاً در طرف مقابل شهر بود هدایت می‌کرد. از چندین خیابان و چهارراه عبور کردیم و بالاخره در کنار دریاچه شهر به هتلمان رسیدیم. مونستر شهر بزرگی نیست، اما شهری نسبتاً مرفه با تعداد زیادی دانشجو و قدمت زیاد است. فضای شهر همانند بسیاری دیگر از شهرهای آلمان تمیز، منظم و با رسیدگی خوب بود و هرگز نمی‌توانستیم در شهر یک خرابه یا منظره زشتی را پیدا کنیم. خودروی‌مان را در خیابان جلوی هتل پارک کردیم و من برای گرفتن اتاق‌ها به سمت مسئول پذیرش هتل رفتم. هتل ما در واقع هتل نبود، بلکه یک مهمانخانه بود و درنتیجه از استانداردهای هتل پیروی نمی‌کرد؛ اما قیمتی نسبتاً ارزان و صبحانه‌ای رایگان داشت که چیزی است که در اروپا زیاد پیدا نمی‌شود. همچنین دارای فضای پارکینگ بود و درنتیجه نگرانی بابت خودروی‌مان نداشتیم. البته به‌طورکلی امنیت در این کشورها آن‌قدر بالاست که اکثر افراد پارکینگ شخصی ندارند و خودروها در فضاهای روبازی که بین خانه‌ها وجود دارند پارک می‌شوند. همچنین به‌ندرت خانه‌ای یافت می‌شود که نرده و حفاظ داشته باشد و داشتن دزدگیر نیز امری غیرمعمول است.

به هر حال پس از انجام پذیرش که در واقع خلاصه می‌شد به گفتن این جمله که “من رحیقی هستم و از طریق اینترنت دو اتاق رزرو کرده‌ام” و تحویل گرفتن کلید اتاق‌ها از مسئول پذیرش، به سمت اتاق‌ها رفتم. چون ما ۵ نفر بودیم و بزرگترین اتاق‌های این هتل ۴ نفره بودند، درنتیجه مجبور بودم دو اتاق بگیرم. همان‌طور که گفتم این یک مهمانخانه بود و درنتیجه خدماتی مثل حمل وسایل و آسانسور را نداشت. اتاق‌ها در سه طبقه و در دو طرف ساختمان قرار داشتند و هرچند اتاق در یک راهرو قرار داشتند. تمامی راهروها از دو طرف در داشتند و صرفاً با کلید باز می‌شدند. کلید هر اتاق علاوه بر در همان اتاق می‌توانست در راهرویی که اتاق در آن قرار داشت را نیز باز کند، اما قادر به باز کردن سایر درها نبود. این نکته هم برای من جالب بود که کلید تمامی اتاق‌های موجود در یک راهرو توانایی باز کردن در همان راهرو را داشتند، اما توانایی باز کردن در سایر اتاق‌ها را نداشتند.
به هر حال پس از قرار دادن وسایل در اتاق‌ها و پارک ماشین در پارکینگ هتل، پیاده به سمت مرکز شهر به راه افتادیم. همان‌طور که ذکر شد، هتل ما در کنار دریاچه شهر بود. این دریاچه دریاچه‌ای بسیار زیبا اما مصنوعی بود. داستان این دریاچه به این صورت است که ده‌ها سال پیش مهندسی از اهالی این شهر به این نتیجه می‌رسد که شهرشان به اندازه کافی جاذبه برای توریست‌ها و بازدیدکنندگان ندارد پس دست‌به‌کار می‌شود و این دریاچه را طراحی می‌کند و با هدایت آب رودهای اطراف، آن را پر می‌کند. این دریاچه منظره‌ای بسیار زیبا و آرامش‌بخش دارد و سالهاست که به اهالی شهر و مسافرین را به سمت خود جذب می‌کند.

با عبور از کنار دریاچه، به سمت مرکز شهر رفتیم و در همین حال باران شروع به باریدن کرد. من هم که هیچ‌گونه چتر یا لباس بارانی با خود نداشتم تا رسیدن به مرکز شهر مثل یک موش آب‌کشیده خیس شدم!
با رسیدن به مرکز شهر، اولین کاری که انجام دادم این بود که وارد یک مغازه لباس‌فروشی شدم تا یک بارانی برای خود بخرم و از شانس من، نه تنها پس از خرید بارانی، باران کاملاً متوقف شد، بلکه در روزهای بعدی هم هوا کاملاً آفتابی بود و حتی شاهد گرمای بی‌سابقه‌ای در منطقه بودیم!

اروپاگردی
مرکز شهر مونستر بسیار زیبا و در عین حال بزرگتر و جذاب‌تر از سایر مرکز شهرهایی بود که در این چند روز دیده بود. ساختمان‌های مرکز شهر معماری جذاب و زیبایی داشتند و هرجا که ممکن بود در زیر پنجره‌ها گل آویزان کرده بودند. چیزی که توجهم را جلب کرد ساختمان‌های بسیار قدیمی بود که همچنان هم در حال استفاده بودند. برای مثال بسیار خانه‌هایی را می‌دیدیم که بر روی آن‌ها تاریخ ساخت آن‌ها که به سده‌های ۱۵۰۰ یا ۱۶۰۰ میلادی برمی‌گشت، نوشته شده بود. در واقع در زمانی که این خانه‌ها ساخته شده‌اند، پی‌ریزی و مصالح به کار رفته در آنها آن‌قدر با کیفیت و خوب بوده است که پس از گذشت چند قرن، هنوز هم قابل استفاده است. البته این خانه‌های قدیمی در داخل کاملاً بازسازی شده‌اند و اصلاً احساس خانه‌ای قدیمی را ندارند. حال مقایسه کنید با کشور ما که خانه‌ها به‌گونه‌ای ساخته می‌شوند که پس از ۴۰-۵۰ سال دیگر قابل استفاده نیستند و با تخریب آن‌ها مقادیر زیادی سیمان و گچ و آجر و … از بین می‌رود.

در وسط خیابان مرکزی، همانند همه شهرهای دیگر اروپا یک کلیسای بزرگ قرار داشت و در مقابل آن یک شعبه مک دونالدز بود که نهار را در آنجا صرف کردیم. فست فودهای زنجیره‌ای مانند مک دونالدز، KFC و … عموماً رستوران‌هایی ارزان‌قیمت و اقتصادی هستند و به دلیل قیمت پایین، در بین دانشجویان و افراد نه‌چندان مرفه و کارمندان طرفدار دارند؛ اما بیشتر مردم در اروپا ترجیح می‌دهند که به سراغ رستوران‌ها و کافه‌ها (نه فست فودها) بروند و در آنجا غذا صرف کنند. جالب اینجاست که به علت محدودیت‌ها و شرایط کشورمان، همین مک دونالدز و فست فودهای مشابه تبدیل به آرزوی برخی‌ها شده‌اند. مشابه همین امر را در مورد برندهای خودرویی هم داریم. به‌عنوان مثال برندهایی مثل هیوندای، کیا، تویوتا و … برندهایی ارزان‌قیمت و اقتصادی هستند و در بازاری مثل آمریکا ارزان‌ترین خودروهایی که در بازار قابل خرید هستند، از همین برندها می‌باشند. این در حالی است که این خودروها در کشور ما جزو خودروهای اشرافی و لوکس به حساب می‌آیند و راندن آنها برای خیلی‌ها آرزوست.

اروپاگردی
تا عصر در مرکز شهر مونستر پرسه زدیم و بعد به سمت هتل رفتیم. کمی در کنار دریاچه استراحت کردیم و در هتل دوش گرفتیم و لباس‌هایمان را عوض کردیم. این بار برای صرف شام بیرون رفتیم و بازهم پیاده به سمت یک غذافروشی ایرانی بسیار کوچک که از ظهر پیدایش کرده بودم حرکت کردیم. صاحب غذا فروشی با برخوردی خوب به ما خوش‌آمد گفت و بسیار خوب از ما پذیرایی کرد. یافتن یک هم‌وطن در غربت حس بسیار جالبی است و معمولاً در چنین مواقعی انسان با وجودی اینکه آن شخص را اصلاً ندیده و نمی‌شناسد، فکر می‌کند که سالهاست که با وی آشناست. ما هم حسی مشابه را به‌صورت متقابل با صاحب رستوران برقرار کردیم و البته مزه کباب و قرمه سبزی ایرانی را در مونستر نیز چشیدیم!

پس از صرف شام به هتل بازگشتیم و شب را در آنجا استراحت کردیم. فردا صبح صبحانه بسیار کامل و مفصلی را در هتل صرف کردیم و بازهم راهی مرکز شهر و مغازه‌هایش شدیم. در راه مرکز شهر کودکانی خردسالی را دیدم که به همراه مربیان مهدکودکشان به خیابان‌ها آمده بودند و مربیان به بچه‌ها به دقت رد شدن از خیابان، عبور از خط‌کشی عابر پیاده، توجه به چراغ قرمز عابر پیاده و چنین مواردی را آموزش می‌دادند. در واقع نظام آموزشی آنها به کودک از همین سنین ۴-۵ سالگی تمامی این موارد را به دقت آموزش می‌دهد و باعث می‌شود که رفتار صحیح و احترام به قوانین از همان سنین در کودکان نهادینه شود تا در زمان بزرگسالی افرادی قانونمند تحویل جامعه داده شود. بدیهی است که زمانی که فرد بزرگ شود و سالها به یک رفتار غلط عادت کند، هزینه بسیار سنگینی برای فرهنگ‌سازی و تغییر عادات فرد باید انجام شود تا روش درست را به وی آموزش دهند. ای کاش که در کشور ما هم چنین آموزش‌هایی در سنین خردسالی برای افراد ارائه می‌شد تا دیگر شاهد بسیاری از فرهنگ‌های غلط اجتماعی نباشیم.
با گذر از این کودکان، ما راه خود را به سمت مرکز شهر در پیش گرفتیم. لطفاً ادامه داستان را در قسمت‌های بعدی دنبال کنید. ادامه دارد…

میانگین امتیازات ۵ از ۵
از مجموع ۱ رای

علیرضا رحیقی

کارشناس ارشد مهندسی برق و نویسنده مقالات خودرویی

مطالب مشابه

‫۲۲ دیدگاه‌ها

  1. (ali (CHEVY NOVA

    ۵ شهریور ۱۳۹۵
    سوابق: (7375 ديدگاه)

    اقا این اروپا گردی با ایودی شده مثل فیلم های ترکی که 9000 قسمته چرا تموم نمیشه
    7 قسمت شد

    1. peyman.german

      ۵ شهریور ۱۳۹۵
      سوابق: (81 ديدگاه)

      آقای محترم،شما اگه اذیت میشی نخون
      بنده به شخصه اگه صد قسمت دیگه هم باشه با میل و رغبت فراوان میخونم.
      با تشکر از آقای رحیقی گرانقدر

      1. uss zumwalt DDG-1000

        ۶ شهریور ۱۳۹۵
        سوابق: (4433 ديدگاه)

        به نظرمن که قشنگ و مفید

    2. ASTON MARTIN

      ۹ شهریور ۱۳۹۵
      سوابق: (1346 ديدگاه)

      یه سوال من درست متوجه نشدم این آئودی مال خوده داش مرتضی هستش یا کرایه کردتش؟

  2. محمد

    ۵ شهریور ۱۳۹۵
    سوابق: (1485 ديدگاه)

    رحیقی جان چقدر مارو زجرکش میکنی? ولی از شوخی گذشته ادم اینا رو می بینه خیلی حرص میخوره اروپا نه یک دهم ما سابقه تاریخی و تمدنی داره نه یک صدم ما منابع معدنی ولی خب دولت هاشون با برنامه ریزی و هرچند با ظلم و استعمار ملل دیگر بالاترین سطح رفاه را برای ملت خودشون پیاده کنند نه اینجا که هر دولتی میاد فکر اینه که بار خودشو ببنده پدال جان سانسور نکنی ها بیراه نمیگم

    1. Parker

      ۵ شهریور ۱۳۹۵
      سوابق: (11565 ديدگاه)

      با ارزش ترین منبعی که در هر کشور وجود داره مردمش هستن. سطح فرهنگ و شخصیت مردم از منابع نفت و گاز خیلی مهم تره.
      اگه خیابون های تمیز برلین یا لندن رو 1 هفته در اختیار ایرانی ها بذاری بعد از این یک هفته جوری کثیفش میکنن و به گندش میکشن که باورت نمیشه. چندین بار دیدم که در پارکی که شهرداری کلی براش خرج کرده و رفتگر های عزیز 12 ساعت در روز تمیزش میکنن طرف به خودش زحمت نمیده یک پلاستیک با خودش بیاره پوست تخمه هاشو بریزه توش. وقنی از روی نیمکت بلند میشه باید بیای روی زمینو ببینی که چقدر کثیف شده.
      ما کلا مردم تنبل و از زیر کار در رو هستیم. به کار همه ایراد میگیریم. همه جا فضولی میکنیم. ولی ایراد های خودمون رو نمیبینیم.
      این قضیه ی ظلم و استعمار و استثمار هم دیگه خیلی تکراری شده.
      سلطان محمود غزنوی یا نادرشاه افشار به چشم من و شما سلاطینی مقتدر و جهانگشا هستن. با شمیدن اسمشون احساس غرور میکنیم. اما مردم هند و پاکستان این افراد رو به چشم غارتگران خونخوار میشناسن. الان قرن 21 ه.بهتره دیدتو عوض کنی.
      سال 1810 میلادی وقتی ناپلئون بناپارت مشغول لشکر کشی به مصر انگلستان بوده و به عنوان رئیس فرهنگستان ادب فرانسه انتخاب شده ما پادشاهانی داشتیم که 1000 زن در حرم سراشون داشتن. از فرهنگ و فرهنگستان هم که هیچ چی نمیفهمیدن.

      1. uss zumwalt DDG-1000

        ۶ شهریور ۱۳۹۵
        سوابق: (4433 ديدگاه)

        ماشالله عشق تاریخ هم هستی

        1. Parker

          ۶ شهریور ۱۳۹۵
          سوابق: (11565 ديدگاه)

          آره.
          خیلی تاریخ خوندم. به عنوان مطالعه ی جانبی. حدود 100 کتاب .
          ولی در این سایت مجال عرض اندام نیست. !!!
          آخه بحث ماشینیه.

        2. uss zumwalt DDG-1000

          ۶ شهریور ۱۳۹۵
          سوابق: (4433 ديدگاه)

          کاری خوبی میکنی
          من فیزیک کوانتوم و پزشکی و تغذیه زیاد میخونم و باید ادامه بدم

      2. Saied

        ۶ شهریور ۱۳۹۵
        سوابق: (1262 ديدگاه)

        اقا انصافا حرفت خیلی درسته. اول باید هرکس خودشو درست کنه. بعد بخواد به دولت گیر بده.

    2. نوید جهرمی

      ۶ شهریور ۱۳۹۵
      سوابق: (3793 ديدگاه)

      وزیر یه کشور جهان سومی(اسمشو نگیم بهتره) در دیدار از سویس به وزیر خارجه شون میگه چطوره که کشور شما اینقدر تمیز و پیشرفته س ولی کشور من هر روز درگیرجنگ و خرابیه و فساد در ادارات و دولت و مردم همه گیره.
      سویسیه ازش میپرسه مردم کشورتو چقدر کتاب میخونن؟
      جهان سومیه میگه : چه ربطی به توسعه و امنیت کشور داره؟ نمیدونم ب هر حال فکر نمیکنم زیاد اهل کتاب خوندن باشن.
      سویسیه میگه کشورما به خاطر همینه که ما پیشرفته ایم و شما جهان سوم. تا زمانی که مردم کشورتون به جای کتاب خوندن شکم هاشون رو پر کنن و به دنبال زرق و برق های زندگی باشن هیچی عوض نمیشه و جهان سوم باقی خواهید ماند.

      1. uss zumwalt DDG-1000

        ۶ شهریور ۱۳۹۵
        سوابق: (4433 ديدگاه)

        امار مطالعه در ایران خییییییییییییییییییییییییییییلی کم و فاجعه بار.
        خود من هرچی میخونم میبینم هیچی نمیدونم و جالب تر هم میشه مطالعه داشته باشیم
        من درمورد بیماری ام اس هرچی میخونم میبینم اوووووووووووووف چقدر گسترده است
        فیزیک و ریاضی محض هم همین
        پزشکی هسته ای همین و غیره

  3. احسان

    ۵ شهریور ۱۳۹۵
    سوابق: (314 ديدگاه)

    بسیار زیبا و خواندی بود سپاسگذاریم

  4. Hamid...Audi

    ۵ شهریور ۱۳۹۵
    سوابق: (713 ديدگاه)

    “با رسیدن به مرکز شهر، اولین کاری که انجام دادم این بود که وارد یک مغازه لباس‌فروشی شدم تا یک بارانی برای خود بخرم و از شانس من، نه تنها پس از خرید بارانی، باران کاملاً متوقف شد، بلکه در روزهای بعدی هم هوا کاملاً آفتابی بود و حتی شاهد گرمای بی‌سابقه‌ای در منطقه بودیم!”
    خخخخخخخخخخ عالی بود :D :D :D

    1. uss zumwalt DDG-1000

      ۶ شهریور ۱۳۹۵
      سوابق: (4433 ديدگاه)

      نظرشما هم خوب بود

  5. مجید

    ۵ شهریور ۱۳۹۵
    سوابق: (681 ديدگاه)

    با تشکر نکته جالبش برای من دریاچه مصنوعی تو شهر مونستر بود که خودشون ساختن و خیلی هم کوچیک بود نه مثل اینجا ک دریاچه طبیعی به این بزرگی و و سعت و تنوع زیستی رو از بین بردن(دریاچه ارومیه که تو بهترین حالت هم نصف قبلش نمیشه)

  6. Parker

    ۵ شهریور ۱۳۹۵
    سوابق: (11565 ديدگاه)

    چقدر خوب روایت میکنین. سبک نگارشتون خیلی خوبه

  7. محمد زمانلو

    ۵ شهریور ۱۳۹۵
    سوابق: (129 ديدگاه)

    یکی از اشتراک های دولت های چند سال اخیر ما با دولت های اروپایی چند قرن پیش اینه که دول ما هم مثل اونها استعمارگر هستند؛ فقط فرقش اینه که اونا ملت های دیگر رو استعمار کردن ولی دول ما به علاوه چند تن از ***و به ویژه جمعی از بزرگان صنعت خودرو ملت خودمون رو از لحاظ اقتصادی استعمار کردند و تاختند و بردندو برنگشتند…

  8. ماسل

    ۵ شهریور ۱۳۹۵
    سوابق: (2643 ديدگاه)

    علی آقای گل دستت مرسی داداش
    راستی الان کجا و درچه حالی؟
    کلا چیکار میکنی؟

  9. محمد جواد

    ۷ شهریور ۱۳۹۵
    سوابق: (34 ديدگاه)

    خیلی جالب بود

  10. احمد باقری

    ۷ شهریور ۱۳۹۵
    سوابق: (4717 ديدگاه)

    این سفر مثل اینکه حالا حالاها تموم نمیشه.

  11. ASTON MARTIN

    ۱۱ آبان ۱۳۹۵
    سوابق: (13 ديدگاه)

    برا چی دیگه نمیذارین؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفاً از نوشتن به‌صورت پینگلیش، اجتناب نمایید. نظرات حاوی توهین، عبارات غیراخلاقی، سیاسی، مطالب غیر مرتبط، اسپم، ترول و تبلیغاتی پذیرفته نمی‌شوند. برای تغییر آواتار خود می‌توانید از سایت گراواتار استفاده نمایید.

دکمه بازگشت به بالا